شاهزاده ام کیارادشاهزاده ام کیاراد، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

شاهزاده خونه ما

21ماهگی

صد سلام به  شیر مرد خودم.قربونت بره مامان که دیگه 20 ماهگیتم تموم شد و وارد21 ماهگی شدی.ایشاا...همیشه سالم باشی ولبت بخنده عشقم.برات ازکجا بگم عزیز دلم.تو سنی هستی که اصلا نمیشه کنترلت کرد.بداخلاق شدی،دست بزن پیدا کردی،سر کوچکترین چیز سریع میخوای مشت بزنی به صورتم،بیشترم رو من دست بلند میکنی،رو بابایی خیلی کم مشت میزنی،ازش حساب میبری،توخانواده عزیز ومامان جونم هرکی سربه سرت بزاره یابخواد ببوستت سریع میخوای بزنیش،واین رفتارت واقعا کلافمون کرده مامانی.شایدم بخاطر باشگاه رفتنم باشه که عصرامیزارمت خونه ی عزیز،نمیدونم بخدا.کلافه ام،عزیزم میگفت این چندروزا خیلی اذیت میکنی،وقتی من میرم پشت سرم خیلی گریه میکنی واونا هم بیچاره بایدبا هزار ...
12 اسفند 1393

20ماهگی گل پسر

  سلام به گل پسر نازم.فدات بشم که همیشه شرمندت میشمو دیر به دیر میام آپ میکنم ببخش منو مامانی.بخدا خیلییی درگیر بودیم.نمیتونستم.عصراهم هم میرم باشگاه دیگه کلا به هیچ کاری نمیرسم.خداروشکر الان بهترشدی پیش عزیزمیمونی عصرا.با خاله حنانه وخاله فاطمه بازی میکنی.منم ازباشگاه میام دیگه باچه ذوقی میایی بغلم میکنیو میبوسیم.بیست ماهگیت باتاخیر زیاد مبارک گلم.ایشاا...بیست سالگیتوببینم عزیزدل من.20آذر بیست ماهه شدی،تواین ماه مناسبت زیادداشتیم.12آذر تولد آروین جون بود،خیلییی خوش گذشت،15آذر هم سالگرد عقدمنو بابایی بود،تولد مامانی هم10 دی ماه بود.حالادیگه حرف زدنت خیلی خوب شده،کلمه های جدید یاد گرفتی،واسه خودت جمله میگی،غذاخوردنتم خداروشکرخیلی به...
21 بهمن 1393

19ماهگی و...

    سلام عزیزمامان.بالاخره بازفرصت شدبیام برات بنویسم گلم،بس که حرف دارم نمیدونم ازکجاشروع کنم.قبل از هر چی19ماهگیتو تبریک میگم گل مامان،ایشاا...جشن19سالگی برات بگیرم عزیزدلم.اول اتفاقات وجاهایی که تواین یک ماه اخیر رفتیمومیگم بعداز پیشرفتهای خودت میگم.قبل از شروع محرم دوسه روز رفتیم کرمان خونه عمه فاطمه که هم بهشون سربزنیم هم اینکه واسه خریدلباس زمستونی واسه شمابریم.خلاصه خیلی جاهاوباعمه گشتیمو خریدکردیم.بعداز3روز اومدیم خونه.خیلی دلت واسه بابایی تنگ شده بود بابایی هم دیگه بیشتر.چندروز بعدش محرم شروع شد.خاله حمیده هم که نزدیک زایمانش بودوهمه مون روز شماری میکردیم تا دخملش به دنیابیاد!سه روز قبل از تاسوعا عمه ی آقا...
23 آبان 1393

18ماهگی و...

سلام عزیز دلممم.فدات بشم الهی که دیگه داری واسه خودت مردی میشی!بازم مثل همیشه باتاخیراومدم و این دفعه باخبرای زیادی اومدم،البته نصفشون خوبن نصفشون نه،خبرخیلی خوب اینکه عمه فاطمه بالاخره 16شهریور روز ولادت امام رضا(ع)زایمان کردنو یه پسرناوشیرین بدنیاآوردن،خیلی همه روخوشحال کرد،ایشاا...که قدمش براشون مبارک باشه همیشه درکنار مامان وباباش سالموشادباشه،اسمشو هم هیراد گذاشتن،البته توبهش میگی نی نی.البته این خبرو بایدتو پست قبلی مینوشتم که بس که عجله ای شد کلا یادم رفت،مامان فدا شه که اینقدر شیطون وشرشدی.یه لحظه هم حاضرنیستی بشینی،بالاخره بااین شیطونیات کاردست خودت دادیو اعصاب مارو هم داغون کردی.23 شهریور روز یکشنبه بود که ظهرآروین پسرعمه مریم و ع...
14 مهر 1393

17ماهگی

  سلام به پسریکی یه دونم،عزیزدلم،بالاخره فرصت شدبعدازیک ماه بیام برات پست بذارم گل مامان،منوببخش که روز به روز دارم تنبلی میکنمو دیربه دیربرات پست میذارم گلم،بخداوقت نمیکنم،دلیل دیگشم اینه که ازاون روزی که نت گوشیمووصل کردم دیگه نت خونه رووصل نمیکنیم،چون احتیاجی هم نداریم،فقط واسه پست گذاشتن واسه تویه کم سختمه باگوشی،چون عکساتم نمیتونم آپلودکنم باگوشی واسه اینه که پست گذاشتنم این همه دیربه دیرمیشه،منوببخش دیگه گلم،البته من تابتونم سعی خودمومیکنم دیگه اینهمه طول نکشه وازهمه ی کارات،حرف زدنت،رفتارات برات بگ وکوچکترین چیزیوفراموش نکنم عشق مامان،هرباری که میام پست بزارم میگم وااای اینبارکیاچقدر پیسرفت داشته نسبت به پست قبلی،چقدرب...
25 شهريور 1393

16ماهگیت مبارک...

سلام عزیزدلم،پسرنازم،16ماهگیت مبارک باشه گلم،ایشاا...16سالگیتوهم جشن بگیرم،یه هفته ای هست خیلی مریضی،اصلا حالت خوب نیست،سرماخوردی،آبریزش بینس داری همش،اسهالت خوب نمیشه،دکترم بردیمت بهت داروداد،امااثری نداشتن،خیلی ضعیف شدی،200گرم کمترشدی ازیک ماه پیش،غذاخوردنت خوبه امااصلارو نمیای،البته تحرکتم واقعازیاده واصلا روزمین بندنمیشی،این دوهفته ای که گذشت اصلاحالوروزخوبی نداشتیم،منم سرماخوردم،هرروزم دندون درد بودم،به توهم بایدمیرسیدم،خیلی سخا بود،حالاکاش خوب میشدی دلم خوش بود!درضمن دوتاعروسی هم داشتیم،یکیش پسردایی بابا یکیشم یکی ازاقوام،خوب بودن،اماتوکه توهمه ی عروسیایی که رفتیم اولش اینقده بهونه میآوردی تابه سختی اونجاخوابت میکردم،اصلا تاحالانشده ...
29 مرداد 1393

این روزها....

سلام به پسرنازخودم،عشقم،نفسم،جونم....بازم مثل همیشه باتاخیـــــرزیاداومدیم،فکرکنم این دفعه طولانی ترین تاخیرمون بودبین پستا،آخه زیاددرگیربودم مثل همیشه،نت خونه هم که قطع بوداصلافرصت نمیشدبریم وصل کنیم،خودمم چون باگوشیم همیشه میومدم کامنتاروتایید میکردم دیگه زیادرو وصل شدن نت خونه تاکیدنمیکردم الانم چندروزی وصل شده امااین چندروزاصلاوقت نداشتم بیام آپ کنم،قبل از هرچیز عیدفطر رو باتاخیـــــــــــرزیادبه همه ی دوستامون تبریک میگم.طاعات وعبادات همه تون قبول باشه انشاا...،ماه رمضونم تموم شدگل من واین دومین رمضانی بودکه باتوگذروندیم ومنم تونستم فقط یه روزه بگیرم،روز شهادت امام علی رودیگه قصدکردم روزه بگیرم،اماخیــــــلی سخت گذشت بخدا.شبای قد...
14 مرداد 1393

15ماهگیت مبــــارک...

  سلام به عزیزدلم،عشقم،همه ی زندگیم!15ماهگیت مبــــــارک باشه گلم،چه میگذرن این ماهها به سرعت!چشم به هم زدیم 1ماه دیگه هم گذشتو گل پسرماه هم 1ماه بزرگتر شد!مامان قربون پسمل15ماهش بره که اینقده نازوخوردنی شده با این زبونش،خودشولوس میکنه واسه مامان!آخه میخوام این روزا بخورمت قشنگم،بگوچرا؟؟آخه یادت گرفتی مامانو بوس میکنی،من فدای این بوسیدنت برم مادر که خدامیدونه چه حسی بوداولین باری که منوبوسیدی!نمیدونستم ازخوشحالی چیکارکنم؟!جالبم اینجاس فقط میخوای لباموببوسی!اگه لپمو بیارم بگم بوس کن اصلا نمیبوسی فقط میخوای لباموببوسی!من فدات میشم مادرکه اینقده دوست داشتنی شدی،همه ی زندگیم شدی،شدی نفسم مـــــــادر...راستی بالاخره چندروز پیش بس که با ب...
21 تير 1393

دندونای جدیدتولدبابایی

  از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد، شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق، خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم. تولدت مبارك سلام عزیزدلم.دیروز جمعه تولد بابایی بود وچون دیروزم سرکاربود پنجشنبه شب خونواده مامان بزرگی وعمه ها وعموی بابایی رو دعوت کردم واسه افطاری خونمون.شب خوبی بود توهم خیلی دلبری وشیطونی کردی،دیروزم همش خونه بودیم بابایی عصرکه ازشرکت اومد پیشنهاد دادم شب بریم بیرون،اما اصلا حالش خوب نبود خیلی هم خسته بود،تازه میخواست فوتبالم ببینه!منم بهش حق دادموبیخیال بیرون رفتن شدم.واسه تولدشم یه پیراهن وشلوار قشنگ بهش هدیه دادم.خوب بگم ازگل پسرم که این ر...
12 تير 1393