شاهزاده ام کیارادشاهزاده ام کیاراد، تا این لحظه: 11 سال و 8 روز سن داره

شاهزاده خونه ما

روزهای کیاراد...

    مهربونم، نازنینم، بهترینم. عشقم، امیدم، جونم. با توام ، با تو، دنیای من. میخوام لحظه هام رو با تو بگذرونم. تمام لحظه های که حالا دارم و نمی دونم چند سال، چند ماه، چند هفته، یا چندروز دیگه میتونم و فرصت دارم با تو باشم یا نه؟! ارزش این لحظه ها رو با هیچ چیز دیگه نمیتونم برابر بدونم. میخوام تو تمام لحظه هایی که میتونیم داشته باشیم،با تو باشم. کنارت، همراهت، هم قدم و هم نفس با نفس کشیدنت. میخوام تا میتونم صدای قلب مهربونت رو بشنوم. تا میتونم نفسهات رو بشنوم و حفظ کنم. میخوام ضربان قلبت رو بشمارم تا وقتی نیستی، از حفظ ...
8 بهمن 1392

تبــــــــــریک.........

سلام کیاراد جونم.امروز یکی از روزای خوب تو زندگیم بود! آخه یه خبر خیـــــــــلی خوب شنیدم. اونم اینه عمه فاطمه میخواد یه نی نی بیاره و بعدازاین همه انتظار همه مونو خوشحال کرد. من که از ازشنیدنش ازخوشحالی اشکم دراومده بود ،شایداین اندازه ازحاملگی خودم خوشحال نشده بودم که الان خوشحالم. خدایـــــــــاشکرت...کمک کن بچه ی سالم ونانازی بیاره که هم بازی پسرمم بشه... فاطمه جان مبارکت باشه الهی که همیشه کنارت بمونه و مرسی از دادن یه همچین خبر خوبی چندوقتی بود از هیچ اتفاقی اینقده خوشحال نشده بودم     این گلا رو بهت تقدیم میکنم.از طرف منو کیاراد به تو و نی نی تو دلت اله...
2 بهمن 1392

9ماهگی...

  مینویسم سرشار از عشق       برای تویی که همیشه تنها مخاطب خاص دلنوشته های منی ...     برای تو که بخوانی و بدانی دوست داشتنت در من      بی انتهاست ...   سلام به پسرم،تاج سرم،امیدزندگی ام که الان ٩ ماهه شده!٩ماهگیت مبارک باشه گلم،ایشاا...برسه روزی که بخوام پست ٩٠سالگیتو برات بزارم عشـــقـــم واقعا روزا چه زود میگذرن،روزابه کنار،چشم به هم میذاریم ١ماه گذشته وپسرماهم ١ماه بزرگترشده.الهی قربونت برم که هرچی بزرگتر میشی عشق مامان هزاربرابربهت بیشترمیشه.اصلا شدی تموم زندگیم،تموم امیـدم،تموم عشقم،تموم احساسم وتموم آرزوهام ک...
21 دی 1392

کیا نگو،بلـــا بگو...

سلام  به نفسم،بازاومدم سراغ این دفترخاطرات ومثل همیشه ازتو بگم،ازتو که الان دیگه بهت نگاه میکنم دیگه اون کیاراد کوچولو نیستی،هم ازدیدن کارایی که میکنی میگم هم ازخودت که ماشاا...قدکشیدی وبزرگترشدی!الان یک هفته ای هست که سینه خیز رفتنت به سمت جلو خیلی تندشده اصلا نمیشینی،فقط میخوای بری وازهمه چیزسردربیاری.تابخوام برم توآشپزخونه برات حریره بیارم میبینم توهم توآشپزخونه ای،ازپله کوچیکی که دم آشپزخونه هست راحت میای بالا اما ازآشپزخونه که بخوای بیای بیرون یه خورده میترسیدی ازپله بیای پایین وگریه میشدی که بیام بیارمت،چندبارم به سرافتادی روزمین! اما ازدیروز چندفعه ای خودت تونستی بیای پایین.ازاین به بعدباید حواسم به همه چیزباشه ویک ثانیه هم ازت ...
11 دی 1392

اولین یلداباتو...

  نمیبینم زیبایی های دنیا را آنگاه که تویی زیبایی های دنیایم !  نمیشنوم صدایی را آنگاه که صدای مهربانت در گوشم زمزمه میشود و مرا آرام میکند! آن عشقی که میگویند تو نیستی ، تو معنایی بالاتر از عشق داری و برای من تنها یک عشقی! از نگاه تو رسیدم به آسمانها ، آن برق چشمانت ستاره ای بود که هر شب به آن خیره میشدم! باارزش تر از تو ، تو هستی که عشقت در قلبم غوغا به پا کرده ! قدم به قدم با تو ، لحظه به لحظه در فکر تو ، عطر داشتنت ، ماندن خاطره هایی که مرور کردن به آن در آینده ای نزدیک دلها را شاد میکند! و رسیده ام به تویی که آمدنت رویایی بوده در گذشته هایم، و رسیده ام به تویی که در کنار تو بودن عاشقان...
5 دی 1392

8ماهگی...

نمیبینم زیبایی های دنیا را آنگاه که تویی زیبایی های دنیایم! نمیشنوم صدایی را آنگاه که صدای مهربانت در گوشم زمزمه میشود و مرا آرام میکند! آن عشقی که میگویند تو نیستی ، تو معنایی بالاتر از عشق داری و برای من تنها یک عشقی! از نگاه تو رسیدم به آسمانها ، آن برق چشمانت ستاره ای بود که هر شب به آن خیره میشدم! باارزش تر از تو ، تو هستی که عشقت در قلبم غوغا به پا کرده ! قدم به قدم با تو ، لحظه به لحظه در فکر تو ، عطر داشتنت ، ماندن خاطره هایی که مرور کردن به آن در آینده ای نزدیک دلها را شاد میکند! و رسیده ام به تویی که آمدنت رویایی بوده در گذشته هایم ، و رسیده ام به تویی که در کنار تو بودن عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام است... ...
26 آذر 1392

سالگرد ازدواج...

سالگرد یکی شدنمان مبارک... محمد جواد جان: بایک دنیا شور واشتیاق وضوی عشق می گیرم و  پیشانی بر خاک میگذارم وخداوند را شکر میکنم که  ما را بایکدیگر آشنا کرد.آرزو میکنم در لحظه لحظه ی  زندگی مشترکمان در کنار فرزندمان عاشقانه  وصادقانه به پیوندی که بسته ایم تا ابد وفادار باشیم...     ا دیروز ١٥ آذر١٣٩٢ بود و چهارمین سالگرد عقد منو بابایی،سالگرد به رسیدن ویکی شدنمون،به همین مناسبت قرار بود دیشب بریم بیرون،امـــاازاونجایی که من از دیروز عصر یه دفعه وبرای اولین بار دندون درد شدید گرفتم وکلی حالم بد بود.واسه همین به بابایی گفتم بزار...
16 آذر 1392

تولد...

  خبر...خبر...       تولده....                             سلام به همه دوستای عزیزمون.امروز تولد ٢سالگیه پسرعمه ی مهربونم آروین جونه.واسه همین منومامانم تو وبلاگم براش یه جشن ترتیب دادیم.امیدوارم خوشش بیاد. اینم عکس خوشگلش     جیغ و داد و ونگ   به دنیا اومدی ،‌ بچه قشنگ ،‌ راستی،می خواستی به دنیا بیایی؟ اینجا را دوست داری گلابی؟   زندگی را شروع کردی با داد و قال مامان و بابا از اومدنت ه...
12 آذر 1392