شاهزاده ام کیارادشاهزاده ام کیاراد، تا این لحظه: 11 سال و 16 روز سن داره

شاهزاده خونه ما

25ماهگی

1394/5/22 9:22
نویسنده : مامان آرزو
451 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به عشقم،یکی یه دونه ی قلبم،همه ی امیدم،باز بعد از کلی تاخیر اومدم پست 25 ماهگیتو کامل کنم،کامپیوترخونه خراب شده بود بس تو خاموش روشنش کردی،واسه همین دیگه خیلی دیرشد!جونم برات بگه که بالاخره از پوشکم گرفتمت،راااحت شدم،گرچه ازدوماه پیش گرفتمت ولی شبا موقع خواب پوشکت میکردم هنوز،تااینکه یکی ازدوستام گفت دیگه توخوابم پوشکش نکن،فوقش یکی دوشب جیش میکنه دیگه یاد میگیره،منم دیگه توخواب پوشکت نکردم ازهمون شب اول اصلا جیش نکردی،منم خوشحااال ازاین پیروزی!فقط یکی دوشب جیش کردی که اونم بخاطر هندوونه ای بود که شب خوردی،کلا خیـــــــــلی هندوونه دوست داری،هرچی بخوری سیر نمیشی،تنها بدی که داری خیییلی به منوبابایی وابسته ای،بدون مایک دقیقه هم خونه مامان جونی یا عزیز جون نمیمونی،واسه همین بابایی همش میگه ببریمش مهدکودک شاید خوب شه،اجتماعی تربشه،ولی من هنوز راضی نشدم!غذاخوردنت خوبه اما بس تحرک داری زیاد رشدی نمیکنی،همش درحال راه رفتنی وباخودت حرف میزنی،دیگه بعضی وقتا از حرف زدنای تو عاصی میشیم،فقط موقع شام یانهار یه لحظه میشینی،وگرنه کل روز رو در حال بازی کردنو راه رفتنی،الان بااسباب بازیات بهتربازی میکنی،مخصوصا ماشیناتو،اما زودم خسته میشی ازشون،با عمو فردوست بازی میکنی،باهاش میخونی وکلمات رو تکرار میکنی،رابطت با عمه هاخوبه،خونه مامان جون که میریم باعمه جان مهدیه میری بیرون ،پارک،توخیابونا قدم میرنید،خیلی باهاش رابطت خوبه،هروقت میریم خونه مامان جونی به عمه مهدیه میگی عمه جان بلیم قدم بزنیم.نسبت به قبل دست بزنت کمتر شده خداروشکر،مگه خیییلی عصبانی میشی بزنی!وگرنه نسبت به قبل خیـــــلی بهتر شدی خداروشکر.در حال حاضر تنها بدی داری اینه که هنوز موقع خوابیدنت حتما باید رو پام بزارمت برات لالایی بخونم تاخواب بری،دور از کوچکترین صدایی،کاش دیگه خودت موقع خوابت خواب بری،رابطت با بابایی خیلی خوبه،بابا رو خیلی دوست داری،چون اونم عاشقته،برات وقت میزاره،باهات بازی میکنه،هر چی بخوای برات فراهم میکنه.از سرکار که میاد هنوز لباساشو درنیاورده میاد اول باتو بازی میکنه،خلاصه خیلی دوستت داره.به منم خیلی وابسته ای،تا تو دستشویی میخوای دنبالم بیای،توخونه که هستیم هراتاقی که برم توهم همینجور دنبالم میای،از حموم رفتن هنوزم که هنوزه خیــــــــلی میترسی،اسم حموم میشه میزنی زیرگریه یا میری تواتاق خواب میگی مامانی بیامنو لالا کن.عکسای زیادی هم ازت گرفتم که الان نمیتونم بزارم،بعدا سرفرصت میام میزارمشون.دیگه حرفی ندارم،فقط بدون تنها امید وعشق مامان تویی عزیز دلممحبتمحبت

بعدا نوشت....

اینم از عکسای این ماهت بالاخره وقت کردم بیام بزارم.

یه جمعه مهمون عمه مریم بودیم رفتیم روستاشون با مامان جونی وعمه فاطمه،خیییلی خوش گذشت.

اینم یه عکس با مهرسا جون دختر خاله حمیده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)