شاهزاده ام کیارادشاهزاده ام کیاراد، تا این لحظه: 11 سال و 8 روز سن داره

شاهزاده خونه ما

27ماهگی

1394/5/22 9:22
نویسنده : مامان آرزو
386 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس مامان،عشق مامان،بازم روزا به سرعت گذشت ویک ماه بزرگترشدی،27ماهه شدی گلکم،فکرشومیکنم اصلاباورم نمیشه چه زود میگذرن روزا،چقد زود داری بزرگ میشی،چه زود وارد این دنیای پراز آدمای خوب وبد میشی،گاهی نگران میشم ازاین همه گذشت به سرعت این روزها،نگران تومیشم نگران آیندت،نگران اینکه نکنه بخوای بابت یه اتفاق یاهرچیزی غم تو چشات بیاد،حتی فکرشم عذابم میده،بازم مثل همیشه به خداتوکل میکنمو ازش میخوام همیشه توروازهمه ی بدیهای این  زمونه حفظ کنه وخودش همیشه مراقبت باشه.

27ماهگیت مبارک باشه پسرگلم،ایشاا...27 سالگیتو ببینم،دامادیتو ببینم دیگه هیچی نمیخوام ازخدا،این یک ماهم گذشت و تویک ماهه نصف روز رو دور ازمابودی،خداروشکر خیلی مهدکودکت رو دوست داری وخییییلی اشتیاق داری بری مهد،حتی روزای جمعه که تعطیله همش میگی بریم مهد کودک،خداروشکر وابستگیت به منو بابایی هم خیلی کمتر شده،ظهرا که میایم دنبالت مارو میبینی ذوق میکنی ومیای بغلمون،منم که روزای اول سختم بود دور ازتو باشم،صبح تاظهر سرکار همش تو فکر تودم،شماره مربیتو گرفته بودم همش زنگ میزدمو احوالتو میپرسیدم،اونم میگفت خوبه داره بازی میکنه،بعد میدید من خیلی حساسم هرروز یه عکس ازت که داشتی بابچه ها بازی میکردی رو برام میفرستاد،منم اینقدررر ذوق میکردم که خدا میدونه،دیگه کم کم عادت کردم به این وضع و خیالم راحت بود اونجا حالت خوبه وبا بچه ها بازی میکنی،اسم چند تا دوستاتم میگی همیشه،مثلا میگیم کیا اسم دوستات تو مهد چیه؟سریع میگی عرشیا،آریا،نادیا.فقط اسم همین سه تارو میگی،ظهرا که میایم دنبالت تو مهد میریم خونه دیگه سریع میخوای بخوابی،بس تو مهد بازی میکنی خسته میشی،دیگه از خوابم پامیشی میخوابی جلو تلویزیون ومیگی بزنم شبکه هدهد،عاشق آهنگها و برنامه هاشی،دیگه بشینی پاش کاری به من نداری ،منم به کارام میرسم.بابت دستشویی رفتنتم دیگه هیچ مشکلی ندارم،وقتی جیش داشته باشی سریع میگی مامان جیش دارم،خودت شلوارتودرمیاری میری،دیگه اصلا جیش نمیکنی تو شلوارت،شبا هم اصلا به هیچ وجه جیش نمیکنی،خدارو شکر بابت این مسئله راحت شدم دیگه.غذا خوردنتم خوبه،عاشق غذاهای گوشتی هستی،زیادبرنج نمیخوری فقط گوشت خالی دوست داری اونم زیاد،نوشیدنی دوغ خیلی دوست داری،سالادم دوست داری زیادمیخوری،تومیوهای تابستونی هم هندوونه وهلو رو بیشترازهمه چی دوست داری،آبیموه وبستنی زیاد میخوری،الان که تابستونه هرروز باید دوتا بستنی وآبمیوه رو بخوری،عادت کردی دیگه،توخونه باشیم همش سریخچال وفریزری،یابستنی میخوای یا آبیموه وشیر،ولی کاش یه کم وزنتم زیاد میشد این همه میخوری،خخخخ،حالا وزنت کمم نیست عشقم فقط دوست دارم تپل تربشی!اونموقع بخورمت من جیگرم،پارک هم هفته ای یک بار میبریمت،دوست داری خودت میری بازی میکنی،ذوق زده میشی بابچه هاباشی،منوباباهم ازدور هواتو داریم،عصرایی که خونه باشیم یا پای شبکه هدهد میشینی یا بااسباب بازیهات بازی میکنی،یه وقتایی هم حوصلت سربره میام برات قصه میگم یا باهات بازی میکنم،الان دیگه موقعی جیش داشته باشی خودت میگی ولی گاهی تنبلی میکنی وازدستت میره،یا اگه زیاد هندوونه خورده باشی دیگه نمیتونی جلو خودتوبگیری،چای دوست داری،ظهرا بعدازنهار سریع میری پستونکتومیاری میگی برام چای بریز،ولی من زیاد بهت نمیدم،بیشترآبیموه وشیربرات توپستونک میریزم.حالابریم سراغ عکسای خوشملتمحبت

 

اینجا خونه مامان جونی بودیم که رو حیاط باآروین خوابیده بودین.

یه وقتایی یه کاری برخلاف میلت انجام بدیم سریع قهرمیکنی سرتو روپاهات میزاری،اونموقع دیگه میخوام بیام بخورمت،

اینم چندتاعکس که توپارک گرفتیم ازت.

13تیر تولد بابایی بود،منم یه کیک سفارش دادمو شب مامان جونی رو دعوت کردم اومدن خونمون،

توهم که عاااشق تولد گرفتنی،اینقد شعرخوندی ودست زدی اونشب که ماازخنده مردیم.خنده

قربونت برم که همش در حال خوندن شعرتولد بودی.بوسمحبت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)