29ماهگی
سلام به عشق مامان یکی یه دونه وناز مامان،29ماهگیت مبارک باشه عزیز دل،ایشاا...همیشه خنده رو لبای نازت باشه ومامان ازدیدنش کیف کنه.این ماه هم طبق معمول صبحها به مهدکودک میری تا ظهر،اونجا بابچه ها بازی میکنی وکلی شیطونی شیرین زبونی میکنی،مربی های مهد همه دوست دارن وکلی ازت تعریف میکنن ازشیرین زبونیات میگن وکلی میخندن،آخه حرف زدنت خیلی براشون باهاله وکلی ذوق میکنن باهاشون حرف میزنی یابابچه ها دعوا میکنی،به خاله میگی آله،به همه ی مربی هات میگی آله،مربی ها خیلی ازت تعریف میکنن میگن همش میخوای خوراکی یامیوه بخوری،خداروشکر اشتهات خیلی خوبه ولی بس تحرک داری هرچی میخوری سوخت میشن،منم صبحها به اندزه کافی برات خوراکی میوه ونهار توکیفت میزارم،جالب اینجاست خوراکی های خودتو میشینی تنهایی میخوری باز میخوای بری ازخوراکی های بچه هاهم بخوریمربیت تعریف میکرد میگفت خوراکی های خودشو تنها میخوره بعد میره بابچه ها همچین ابراز دوستی میکنه که از خوردنی های اوناهم بخورهقربون پسر شکموم برم منیه روز ظهر که بابایی سرکار بود با عموعلی اومدیم دنبال تووآروین دیدیم آروین خیلی ناراحته ومیگفت من باکیا قهرم،گفتیم چی شده مگه ،چرا قهری؟گفت من میخواستم کیک آبیموه موبخورم کیکمودادم کیاراد گفتم بگیرش من آبمیوه موباز کنم یدفعه کیاراد کیک رو کرده تو دهنش زود خوردشدیگه من جلوخندمو که نمیتونستم بگیرمگفتم کیاراد معذرت میخواددیگه این کارونمیکنه باهاش آشتی کن،خلاصه هرچی بگم از شکموییت کم گفتم جیگرماینم چندتا عکس ازاین ماهت
یه شب که بابا شبکار بود ومنو تو روزش بیرون نرفتیمو خونه بودیم شبم دوتایی تنها بودیم منم شام درست نکرده بودم،دیگه دوتاییمون رفتیم رسبودی توران شام خوردیم اومدیم،اونجاهم خیلی مودب وغذاتم خوب خوردی
یه جمعه هم با مامان جونی وعمه مریم رفتیم کرمان خونه عمه فاطمه که باهاشون رفتیم لاله زار،مهمون عمه فاطمه بودیم،خیلی جای قشنگی بود وخیلی هم خوش گذشت،فقط همین یه عکس رو دارم که توقایق گرفتیم.عمه نرگس وعمه مهدیه وعمه مریم وآروین جون هم باهامون توقایق بودن وکلی خندیدیمو خوش گذشت.