30ماهگى
30ماهگیت مباااارک عزیز دلمدو سال ونیم گذشت...وچقدررر زود گذشت،همیشه خداروشکر میکنم ازبودنت عشق ماماناین ماه هم طبق قبل هرروز صبح میری مهدکودک،صبحها همیشه سحرخیزی ساعت6ونیم تا7دیگه بیداری،میبرمت دستشویی دست وصورتت رومیشورم اگه وقت باشه بهت صبحانه میدم اگه نباشه برات میزارم توکیفت که تو مهدبخوری،خوراکی ونهارتم آماده میکنم میزارم توکیفت ،لباساتو عوض میکنم باهم راهیه مهد میشیم،وقتی هم میرسیم خیلی شوق وذوق داری زود بری داخل پیش دوستات،منم ازاین حرکتت واقعا خوشحال وخرسند میشم،که یه خرده از مافاصله گرفتی،چون قبلاخیلی بهمون وابسته بودیو بدون ما هیچ جایی نمیرفتی،هم خودت اذیت بودی هم ما،الان خداروشکرخوب شدی،یه پنجشنبه هم سه تایی رفتیم کرمان خونه عمه فاطمه موندیم جمعه هم باعمه جان رفتیم باغ شاهزاده،خیلی خوش گذشت بهمون،ظهر هم واسه نهاررفتیم یه رستوران ک موسیقی زنده بود ودیگه خیلی حال کردیمونهارشم چسبیدتو هم با هیراد جون یه خرده شیطونی کردین ولی قابل تحمل بوداینم یه چندتاعکس ازباغ شاهزاده