شاهزاده ام کیارادشاهزاده ام کیاراد، تا این لحظه: 11 سال و 17 روز سن داره

شاهزاده خونه ما

31ماهگى(محرم 94)

1395/3/6 12:39
نویسنده : مامان آرزو
394 بازدید
اشتراک گذاری

تو میخندی،،،

 و تمام قندهای عالم در دل من آب می شوند!!

لبخند شیرینت،پایان روزگار تلخ من است.....

سلام به گل پسرمامان باز اومدم سراغ وبلاگت تا از اتفاقاتی که تواین ماه برامون افتاد واز روزایی که داشتیم وسپری کردیم بگم.23 مهرماه اول ماه محرم بود وباز عزداری واسه امام حسین همه جا برگزارشد.ما هم گاهی سعادت نصیبمون میشد ومیرفتیم،اول آبان مصادف بود باتاسوعا وروز بعدشم عاشورا بود،ما هم بابایی وعمه مریم وعموعلی آروین جون رفتیم بیرون که هیئت های سینه زنی روببینیم،مامان جونی چندروز پیشش رفته بودن تهران پیش عمه مهدیه بمونن چندروزی،چون عمه جان از تیرماه واسه کار وزندگی رفتن تهران،ماهم باعمه ها باهم رفتیم کنار هیئت های سینه زنی،بابایی یه زنجیر بهت داد توهم با دیدن هیئت ومردا در حال زنجیرزدن خیلی متعجب نگاشون میکردی،برات تازگی داشت،چون سال پیش کوچیک تر بودی زیاد توجه نمیکردی،دیگه از روزای بعد هرجا میرفتیم میخواستی زنجیر بزنی یاسینه بزنی،هوا هم تقریبا سرد وپاییزی بود،صبح ها طبق معمول میرفتی مهدکودک تاظهر،ظهرا هم از مهدکودک با عمو علی میرفتی خونه مامان بزرگ تا بیایم دنبالت،خداروشکر دیگه کم کم وابستگیت بهمون کمتر شد و به خونه مامان جونی خیلی علاقه مند شدی،ظهرا میومدیم دنبالت نمیخواستی بیای،میگفتی شمابرین من ینجامیمونم باآروین بازی میکنم،ماهم خوشحال بودیم که وابستگیت بهمون کم تر شده،ولی باآروین هم خیلی باهم نمیساختین یه کم بازی میکری باز دعواتون میشد،گاهی هم از مهد میومدی تا مامیومدیم دنبالت خونه مامان جون خواب میرفتی ،تو مهد کودک بس بازی میکردین دیگه ظهرا میومدی زود خواب میرفتی،خب بریم سراغ عکسات عزیزدلم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)