شاهزاده ام کیارادشاهزاده ام کیاراد، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

شاهزاده خونه ما

دارم خفه میشم

اینجانب آقا کیاراد خان شاهزاده خونه مامان و بابا ،‌تو هال در رویاهام غرق بودم . این مدلی . من نمیدونم چرا هر کسی این عکس منو میبینه کلی قربون صدقه ام میره . با اینکه خواب بودم مامان جونم پوشک منو تعویض کردن من هم اصلا به روی خودم نیاوردم و بیدار نشدم مامان جونم کلاه سرم کرد و منو گذاشت تو اتاق خودشون رو تخت و بعد خودش رفت تو آشپزخونه مشغول آشپزی از اونجائی که من یه خرده بازیگوش شدم ،‌تو خواب سرمو میچرخونم اینقدر چرخوندم تا کلاه کلا اومد رو صورتم ٥ دقیقه ای به این روال بودم ، احساس تنکی نفس داشتم مامان جونم اومد بهم سر زد ،‌بنده خدا کلی ترسید و میگه سریع کلاه رو از رو صورتت بر...
8 خرداد 1392

قنداق

مامان و بابام منو قنداق کردند که اصلا خوشم نیومد . احساس بدی داشتم . نمیتونستم ورجه وورجه کنم . هرچی با زبان دل گفتم بازم کنین ، کسی منو درک نکرد . منم زدم زیر گریه ، اون وقت آزادم کردن. خداجون ازت متشکرم که گریه رو نصیب ما کردی وگرنه مامان و بابا چی بر سر ما می آوردند . ...
8 خرداد 1392

باااااااباااااااا ،

بابام ابراز محبت نمودند و منو گذاشتند روی پاهاشون و شروع کردن به قربون صدقه ام رفتن . و اصلا به این فکر نکردند که من رو پاهاشون اذیتم . بابائی لطف میکنین ، منو بخوابونی روی تشکم ؟؟؟ بابائی دارم اذیت میشم هاااااا بابائی زود باش والا اخم میکنم هااااااا بابائی کم کم داری حرص منو درمیاری هااااااااا گریه کنم ول کن نیستم هاااااااا ببین کی بهت گفتم ، خودت خواستی هاااااا اوووووووووووو ، اووووووووووو ، اووووووووووووو آخیش راحت شدم بابائی ، پستونک لطفا مرسی بابائی ...
8 خرداد 1392

گل خوابوندن

عزیز دلم 15 روزه بودی که مامان بزرگ (مامان بابا) از خونشون گل محمدی آورد ، پرپر کرد و تو رو گذاشت تو گلها . برای اینکه بزرگ شدی حساسیت نداشته باشی . ...
8 خرداد 1392