شاهزاده ام کیارادشاهزاده ام کیاراد، تا این لحظه: 11 سال و 19 روز سن داره

شاهزاده خونه ما

نوروز95(36ماهگی)

1395/3/6 12:43
نویسنده : مامان آرزو
477 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جان دلم عزیزدلم پسر نازم،بازم یه پست دیگه ویه عالمه حرف،این آخرین پست از سال 1394هستش ومامانی سخت درگیر کارای عید وخونه تکونی وخریده،امسالم مثل سال قبل هر چی داشتیم ونداشتیم تو خونه ریختم بیرون شستم وتمیز کردم،تو هم،توهمه کارا نقش آفرینی داشتی وکمک مامان بودی وبیشتر رو اعصاب مامان بودی تا کمکشخندونکهمش میخواستی شیطونی کنی ویا خودتو خیس کنی یا منو،خلاصه روزا تند تند گذشت وبه عید نزدیک شدیم خداروشکر منم تونستم همه ی کارامو انجام بدم وخریدامونو هم کردیم،چند تاسبزه ی خوشگلم کاشتیم ویه ماهی خوشگلم خریدیم،بابایی امسالم مثل سال قبل تصمیم گرفت بریم بندرعباس بر خلاف میل منراضیچون من دوست دارم روز عید تو شهر خودم باشمو باهمه ی اقوام آشناهامون دید وبازدید کنیم ولی بابایی دوست داره بره مسافرت،خلاصه تصمیم گرفته شد و یه روز قبل عید با مامان جون و عمه نرگس راهیه بندر شدیم،سفر خیــــــلی خوبی بود توهم ماشاا...خیلی پسر خوبی بودی اذیت نکردی،خیــــلی جاها گشتیمو خرید کردیم،دوروز بندرعباس بودیم دوروز قشم بودیم یک روزم درگهان،خوش گذشت خداروشکر،،،تو هم همش دوست داشتی بری ساحل ،و بیشتر شوق وذوقت برا رفتن به ساحل اسب وشترهایی بود که اطراف ساحل بودن،همش میخواستی بری نگاهشون کنی،زیاد توآب نمیرفتی از موج ها میترسیدی،ولی منو عمه نرگس زیاد میرفتیم،خلاصه سفر خوبی بود روز6عید ما برگشتیم از مسافرت و دیدوبازدیدای عید شروع شد وهرروز ازاینطرف واونطرف بودیم وهمش مهمونی،خوش میگذشت بهمونخندونکمنم دوشب مهمونی دادم،یه شب خانواده مامان جون وعمه ها یه شبم خانواده آقاجون وخاله ها،ایشاا...که سال 95سال خوبی واسه ی همه مردم ایران و همچنین خودمون باشه،بعد از عید دیدنی ها رفتم سراغ کارای تولدت،تقریبا همه ی کارارو انجام دادم خیلی نمونده تا تولدت امسال تصمیم گرفتیم یه گوسفند بکشیمو عقیقه ات بکنیم ،ایشاا بتونم یه جشن خوب برات بگیرم عشق مامانبغل

بریم سراغ عکسات

اینجا تو قشم بودیم نزدیک یه پاساژ که من خرید میکردم تو هم یه دوست پیدا کرده بودی،همش با هم بازی میکردین وکلی شیطونی

اینم دلسا کوچولو دختر خاله حمیده هست که خیییلی دوسش داری و از روزی بدنیااومده همش میگی مامان یه نی نی بیارخنده

 

این مهرسا جون دختر خاله حمیده که بازم دوسش داری ولی دلسا رو بیشر دوست داری

روز 13 بدر هم رفتیم از یه روز قبلش روستای بابایی،با مامان جون وعمو علی وعمه نرگس،شب رو اونجا موندیم با وجود سرما وتاریکی ولی واقعا خوش گذشت بهمون،اینجا هم رفتی پیش گوسفندا واز دیدنشو ذوق کرده بودی،چون خیلی دوست داری.

اینم گوسفندی که قراره بکشیم عقیقه ات کنیم ولی خییلی ازش میترسیخندونک

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)