کیاراد و دردسراش!!
سلام به گل پسر خودم!عزیزم روز به روز که داری بزرگتر میشی باهوش تر و فهمیده تر میشیو دردسراتم بیشتر(فدای سرت)نمیدونم همه ی بچه ها تو سن تو اینطورین یا تو اینجوری شدی؟؟روزا اگه خواب باشی که هیچی،اگه بیدار باشی فقط باید کنارت باشم یا بغلت کنم خلاصه تو بیداریت کلا باید در خدمتت باشم وگرنه ناجور گریه میکنی،خیلی بده اینجوری هستیواسه نهار یا شام هم که بخوام آشپزی کنم و بابایی هم نباشه دیگه کارم زاره خیلی سختمهتا من غذامو درست میکنم اینقدر گریه میکنی که خدا میدونه هیچ جورم آروم نمیشییه آشپزی بخوام بکنم باید١٠٠بار برم آشپزخونه و برگردم پیش تو!یه وقتایی هم میبرمت تو آشپزخونه پیش خودم!من آشپزی میکنمو تو هم نگاهتو از روم بر نمیداری که نکنه بذارمت برم
اینجا که باز داشتی منو نگاه میکردی بابایی از راه رسید و ازت عکس گرفت !
اینجا دیگه بابا رو هم دیدی.
راستی دیروز برای اولین بار گذاشتمت تو روروئک!بس که همیشه پاهاتو تکون میدی بابایی گفت بذاریمش شاید دیگه بتونه باهاش بره.همین که گذاشتیمت کمی تعجب کردی بعد دستت رفت رو کلیدای موزیکال و یه کلیدی زدی که صدای خروس دادیدفعه ترسیدی و بغض کردی و بعد زدی زیر گریهالهی برات بمیرم
راستی تصمیم گرفتم دیگه ترکت بدم(ترک گهواره)چون هر چی بزرگتر بشی ترک کردنش برات سخت تره،میخوام از فردا شروع کنم دیگه تو گهواره نذارمت آخه عادت به گهواره که داری هیچ جا نمیتونم برم جایی هم برم هم تو اذیت میشی هم خودم واسه همین از فردا باید بری تو ترک!واقعا سخته از گهواره گرفتنت ومن باید کل روزو تمام وقتمو بذارم رو تو که هر بهانه ای گرفتی بتونم آرومت کنم و موقع خواب رفتنت که حتما باید تو گهواره باشی سعی خودمو بکنمو بدون گهواره خوابت کنم تا کم کم از یادت بره میدونم خیلی خیلی سخته اما امیدوارم تو پسر خوبی باشی و تو انجام این کار سخت کمکم کنی و مامانیو خیلی اذیت نکنی و هر چی زودتر گهواره رو فراموش کنی همه ی مامانی ها واسمون دعا کنن که زودتر این پروژه ی سخت رو به اتمام برسونیم