این روزها...
سلام عزیز دلم.منو ببخش که اینبار با تاخیر زیاد اومدم برات پست بذارم.آخه خیلیی درگیر بودیم و کار داشتم!این 2هفته اتفاقای زیادی برامون افتاد،2تا عیدو پشت سر گذاشتیم،عید قربان که خونه ی عزیز جونی بودیمو واسه آقا جون گاو و گوسفند قربونی میکردیم عید غدیر هم که اسباب کشی داشتیم وجابجا شدیم وخونمونو عوض کردیم!از اونجایی که میخواستم خودم وسایلامو جمع کنمو تو هم که یه لحظه نمیشه تنهات گذاشت یه روز قبل از عید عزیز جون اومد پیشمون و مراقب تو بود تا من بتونم کارامو انجام بدم.البته عزیز هم تو رو میگرفت هم به من کمک میکرد!روز عیدهم بابایی چندتا کارگر گرفتو وسایلو جابجا کردیم!خلاصه چندروزم درگیر چیدن وسایلا تو خونه ی جدیدبودیم البته عزیزجونوخاله حکیمه هم دستشون درد نکنه خیلی کمکم کردن.منو ببخش اگه این چندروزنتونستم زیاد بهت برسم گل مامان برات جبران میکنم.حالا دیگه کارام تموم شدن اما...تو از دیروز خیلی حالت بده شبش که اصلا نخوابیدیوتاصبح فقط گریه میکردی تب شدید داشتیو آبریزش بینی.میتونم بگم از روزی که به دنیا اومدی بدترین شبمون دیشب نه شب قبلش بودمنو بابایی تا صبح روهم رفته شاید فقط نیم ساعت خوابیدیم.همش تورو میگردوندیم همین که خوابت میکردیم خودمون سریع میخوابیدیم توباز10دقیقه بعدش بیدار میشدی ومیزدی زیر گریه.تا صبح همینجوری پیش رفت بهت استامینوفن میدادم اما تبت پایین نمیومدبرای اولین بار بود که اینقده تب داشتی.خیلی میترسیدیم.خلاصه ساعت7دیگه خوابت بردو2ساعتی خوابیدی!2هفته ای هم هست اسهال شدیوخوب نمیشی.دیروز بردیمت دکتربهت دارو داد وگفت بهت سوپ و آب سیب بدم.سوپ رو دوست داری اما آب سیب اصلا نمیخوری چون یه خرده ترش مزه است.از چیزای شیرین بیشتر خوشت میاد.حالا امروز خداروشکر بهتر بودی!همه میگن بخاطر دندوناشه که میخوان دربیان.اماهنوز که ازشون خبری نیست گلم!ایشاا...که آسون دندون دربیاریواذیت نشی عزیزم.راستی روز به روزم جنب وجوشت بیشترمیشه ومهمتراز همه الان دیگه خودت میتونی بشینی بدون کمک ما.عکس جدید ازت ندارم،چون دوربینم دست خودم نبود اما عکسایی از جمعه٢٦مهر که با بابایی وعمه مریمو مامان بزرگی رفتیم پارک ازت گرفتیم!
اینم آقا آروین پسر عمه مریم
این عکسارم تو خونه ی قبلی که بودیم ازت گرفتم.