9ماهگی...
مینویسم سرشار از عشق
برای تویی که همیشه
تنها مخاطب خاص دلنوشته های منی...
برای تو که بخوانی و بدانی
دوست داشتنت در من
بی انتهاست...
سلام به پسرم،تاج سرم،امیدزندگی ام که الان ٩ ماهه شده!٩ماهگیت مبارک باشه گلم،ایشاا...برسه روزی که بخوام پست ٩٠سالگیتو برات بزارم عشـــقـــمواقعا روزا چه زود میگذرن،روزابه کنار،چشم به هم میذاریم ١ماه گذشته وپسرماهم ١ماه بزرگترشده.الهی قربونت برم که هرچی بزرگتر میشی عشق مامان هزاربرابربهت بیشترمیشه.اصلا شدی تموم زندگیم،تموم امیـدم،تموم عشقم،تموم احساسم وتموم آرزوهام که فقط باتو شکل میگیرن!بگم برات ازاین روزایی که گذشت ودارن میگذرن،این چندروز بیشتر خونه بودیموزیادجایی نرفتیم،آخه بعداز چند سال خدا دلش به رحم اومد ویه برف جانانه نصیبمون کرد که تا٢روزم تموم نمیشد!اونم چه برفی!هوا هم بی اندازه سرد ویخبندان بود،واسه همین بیرون رفتن خیلی سخت بود اونم باوجود تو.خیلی دوست داشتم با بابایی بریم بیرون وتو برفا قدم بزنیمو یه خورده برف بازی کنیم اما با وجود تو اصلا ممکن نبود وماهم بیخیال برف و بازی.باشه فدای سرت ایشاا...سال دیگه بزرگتر شدی اگه خدا هم عنایتی کردنو برف نصیبمون شد باهم میریم.الان خیــــــلی کوچکی و زود سرما میخوری.گرچه بااینکه هیچ جا نرفتیمو تو خونه هم قشنگ لباس تنت میکردم بازم سرما خوردیو همش سرفه های بدی میزنی.بااینکه سرما خوردیو حالتم خوب نیست اما دست از شیطنت برنمیداری،بیدارکه باشی همش درحال سینه خیز رفتن به سمت تلویزیون یامبل یامیزا هستی وحالا دیگه خودت بهشون دست میگیری وبلند میشی وایمیستی.فکرکنم زود راه رفتن روهم یاد بگیری،آخه معلومه خیلی مشتاقی.وقتی بلندت میکنیم به کمک ما میخوای تندتند راه بری،اما همش سرپا راه میری،اصلا نمیتونی کف پاتو روزمین بذاری،چون تو روروئک گذاشتیمت پاهات به زمین نمیرسیدن همینجوری عادت کردی ایشاا...که به مرور زمان خوب میشی.نکته جالب اینکه فکرکنم راه رفتنو هم یاد بگیری اما دندون درنیاری!آخه الان که ٩ماهته هنوز که هیچ دندونی درنیاوردیو فعلا هم خبری هم نیست!به شعرای بچگونه خیلی علاقه داری،وقتی گریه میشی برات حسنی روکه توگوشیم دارم میذارم توهم آروم میشیو تاآخرش گوش میدی.البته گوشی روهم ازم میگیری!عزیز جونم همیشه برات شعربچگونه میخونه واسه همین خیلی باهاش جوری وهر وقت میبینیش کلی ذوق میکنیو انتظارداری برات بخونه.
این روزا منم اصلا حال خوبی ندارم،تو هم بس که شیطون شدی همش باید دنبال تو باشمو مواظبت باشم که دست به چیزی نزنی که برات خطرداشته باشه!چندوقتیه دو تا دستم خیـلی درد میکنه،البته فقط قسمت مچ،روز به روز دردشون بیشتر میشه وطوری شده که یه قابلمه رو به زوربلند میکنم چه برسه به اینکه همش باید دنبال تو باشمو بگیرمت یا بغلت کنم.بلند کردنت خیلی برام سخت شده به سختی بلندت میکنم و به مچ دستام خیـــــلی فشارمیاد.نمیدونم واسه چی اینطوری شدم قبلا هیچ مشکلی نداشتم.شایدم به خاطرتو باشه،آخه از اونجایی که تاچندوقت پیش ازهمه غریبی میکردی همیشه بغل خودم بودی چه برای خرید،چه بیرون رفتن،چه مهمونی!همش بغلم بودی وبرای بیرون رفتنم هیچوقت ازکالسکه استفاده نکردم فقط تا٢ماهگیت گاهی از ساک حمل استفاده کردم!ازاونجایی که دستام نسبت به کل اندامم خیـــــــلی کوچیکو ظریفند،همه میگن واسه همینه روشون فشاراومده.این چندروزم اوضاعشون بدتر شده،جوری که دستگیره دری روبه زور باز میکنم یادرب یخچال یادرب ماشین رو و خیلی چیزای دیگه که روزی ١٠٠بارواسه آدم اتفاق میفته منم که اوضاعم اینطوری شدهمثلا قبلا که داشتم برات مینوشتم عادت دارم همش دستمو زیر چونه ام میذاشتم اما الان یک ثانیه هم نمیتونم،همه اینا به درک،بلندکردن یا بغل کردن تو از همه برام سخت تره وخیلی میترسم خدای نکرده بخوای از دستم بیفتی!واسه عصری هم نوبت دکتر دارم،دیگه به امیدخدا...
شب چهارشنبه هم عقد دختر عمه ام بود،خیلی نگران بودم تو اون سروصدا اذیت بشی!اما خداروشکر همین که رفتیم خواب رفتیو تا٢ساعتی خوابیدی،بیدارم که شدی ازسرت دعوابود و همه میخواستن بگیرنت وبغلت کنن تو هم خداروشکرکمتر غریبی میکنی وپیش همه میرفتی.الان خیلی بیشترمیفهمی،معنی محبت وعشق ورزیدن رو خوب میفهمی.وقتی میگیرمت بغلم قربون صدقت میرمومیبوسمت اینقده ذوق میکنی صورتتوبه صورتم میزنی کلی میخندی،اما اگه سرت دادبزنمو دعوات کنم سریع میزنی زیر گریه وقهرمیکنیچندوقت پیش که خونه ی مامان بزرگی بودیم عمه مهدیه همش باهات بازی میکنه سربه سرت میذاره،بهت میگفت پاشوبروخونتون میخواستی گریه بشی بعدمیگفت شوخی کردم گریه نکن عزیزم همینجابمون بازآروم میشدی.این کارو چندبارتکرار کرد توهم اول گریه میشدیو دوباره سریع آروم میشدی!الهی قربونت برم که روز به روز عاقل ترو فهمیده تر میشی!اگه به چیزی که نباید بخوای دست بزنی میگم پسرم دست نزن یا برگردبیا پیشم یانکن خلاصه هرکاریو که بگم نکن انجام نمیدی،فکرکنم ازحالت صورتم میفهمی که نباید این کارو کنی فقط تنها چیزی که بهم گوش نمیدی وکار خودتو انجام میدی حتی اگه منم باهات جدی دعوا کنم گوش نمیدیو کارخودتو انجام میدی اینه که تازگیا پوشکتو بخوام عوض کنم سریع میخوای به()دست بزنیو باهاش بازی کنیمنم اینقدازاین کاربدم میادکه خدا میدونه!هرچی بهت میگم نکن کارخودتو میکنی یه بارآروم زدم رودستت وبهت اخم کردم بازم کارخودتو کردی!فقط تو همین مورد به حرفم گوش نمیدی ومنم موقع پوشک عوض کردنت همش اینجوریم
هروقت رومبل میذارمت همش به دسته اش میزنیو باخودت میخونی.
الهی مامان قربون این ژستت بره عشقم
مــَرا..
جــُدا کــن ..
از اهلِ زمـيــن ..
دستَــم را بـگـيــر ...
مـيــخـو اهــم در دنـيــايِ آرامِــــ تـــُو...
آرامـــ بـگـيــرمـــ . . .