شاهزاده ام کیارادشاهزاده ام کیاراد، تا این لحظه: 11 سال و 19 روز سن داره

شاهزاده خونه ما

28ماهگی

1394/6/28 9:56
نویسنده : مامان آرزو
352 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به گل پسر مامان،28 ماهگیت مبارک باشه عشقممممحبتبوسیک ماه دیگه هم گذشت...همینجور ماهها وسالها ی دیگه هم میگذره،فقط ای کاش که اینقد زود میگذره به خوبی بگذره،غموناراحتی نداشته باشیم،مریضی وگرفتاری نداشته باشیم دیگه نوکر خدا هم هستیم،خندونکاین ماه که گذشت بازم روزمثل همه ی ماهها هم روزای خوبی داشتیم هم روزای بدوناراحت کننده،صبحها که طبق معمول مهدکودک هستی منم سرکارم،عصرا گاهی میرم باشگاه گاهی هم توخونه پیش توام،باهم بازی میکنیم،نقاشی میکنیم،برات قصه میگم،خیلی قصه گفتن رو دوست داری،گاهی هم که کارداشته باشم خودت باخمیر مجسمه هات بازی میکنی یا میری تمام اسباب بازیاتو ازاتاقت میاری ومیریزی وسط حال وشروع میکنی بازی کردن،ازاونا هم خسته بشی میگی مامان بزن شبکه هدهدکه همش برنامه کودکه،خیلی دوست داری مخصوصا آهنگاشو،همه رو حفظ شدی بس گوش کردی،همین که آهنگهاشروع میشن شروع میکنی باهاشون خوندن،خیلی یاهاله مخصوصا بعضی جاهاشونم نمیتونی بخونی گیرمیکنی دوباره شروع میکنی خوندنخندونکسی دی برنامه کودکم بابایی برات زیاد گرفته،گاهی هم خودت سی دی انتخاب میکنی ومیگی برام بزار.بعدعصرا دیگه حتما باید بستنی بخوری،شیروآبیموه هم زیاد میخوری،بابایی هم چون زیاد دوست داری همش برات میگیره،موهاتم زیاد بلند شده بودن دیگه سلمونی هم بردیمت بااینکه خیلی میترسی هنوز،لباسات همه کوتاه شدن،یدفعه خییلی قد کشیدی قربونت برم منبوستواین ماه مراسم چهلم دایی عباس بابایی بود،واقعا چه زود گذشت،خدارحمتشون کنه.16 شهریور ماه هم تولد هیراد جون پسر عمه جان فاطمه بود مه جشنشون افتاد واسه چندروز دیگه،تولدش مبااارک باشهمحبتجشنایشاا..سالیان ال درکنار پدرومادرش شادوخوشبخت زندگی کنهمحبتبوسبغل

اینم ازعکسای این ماهت

اینجاخیلی عصبانی ام کردی،نوار چسب رو برداشته بودی داشتی کلشو باز میکردی وهرچی میگفتم بده مامان،نمیدادیراضی

اینجاهم که این کلاهو پوشیدیو میگفتی من مرد عنکبوتی ام

تازگیا بهت میگیم کیا ژست بگیر ازت عکس بگیریم اینطوری میکنی که خیـــــلی باهال میشیقه قهه

اینجاهم رفته بودیم بیمارستان،یه شب با دوستم که تولدش بود رفتیم کافیشاپ،تو هم رفتی کنار درورودی ودستت رو گذاشته بودی لای شیشه که یدفعه درب بسته شدو صدای گریه ات بلند شد،خیـــلی گریه کردی،دستتم ورم کردوقرمزشد،منم خیلی ترسیدم که مشکلی پیش نیومده باشه براش،دیگه فرداش با بابایی بردیمت بیمارستان ونشون دکتردادیمو از دستت عکس گرفت،موقع عکس گرفتن ترسیدیو زدی زیر گریه،دیگه بابایی آرومت کرد،عکسم که نشون دکتردادیم خداروشکر گفت مشکلی نداره وبخیر گذشت!!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

هنرمند
17 آذر 94 16:19
سلام و عرض ادب
·٠•● ღ♥ღ مامانیღ♥ღ●•٠·˙
14 بهمن 94 8:30
سلام عزیزم دلمون واستون تنگ شده پیش ما بیاین کم پیدا شدین عکسای جدید کیاراد جان رو آپلود کنید لذت ببریم