رمضان و شبهای عزیزش
سلام پسر گلم.بازم اومدم ازتو بگمو واسه تو بنویسم!واسه تو که تموم زندگیم شدی!!خدارو صدمرتبه شکرسرماخوردگیت کاملاخوب شده.ایشاا...دیگه هیچوقت مریض نشی گلم که مامانی دق میکنهماه رمضونم دیگه داره تموم میشه.مامانی هم نتونست امسال بخاطر تو شاه پسر روزه بگیره واز همه ی این شبهای عزیزفیض ببره!البته شب قدر دومی(شب بیست ویکم)که شب شهادت حضرت علی (ع)بود رفتیم خونه ی عزیز(مامان مامانی).اونجا تو رو خواب کردم گذاشتمت پیش بابایی و عزیز وآقا جون.بعد خودم با خاله حکیمه واسه احیاء رفتیم یه مسجد کنار خونه ی عزیز که گفتم اگه بیدار شدی بتونم زود خودمو برسونم.آخه به هیچکس انس نداری هیشکی نمیتونه بغلت کنه سریع میزنی زیر گریهفقط پیش خودم آرومی!!مسجد که رسیدیم نیم ساعت بعدش بابایی sms فرستاد که کیا بیدار شده حالا مامانت داره سعی خودشو میکنه به زور خوابش کنه.من که میدونستم فقط خودم میتونم خوابت کنم تصمیم گرفتم بیام خونه ی عزیز پیشت.تا پا شدم بیام بابایی زنگ زد و گفت من بیرون مسجدماز اونجایی که نتونستن خوابت کنن تو رو آورد پیش من.داخل مسجد که شدیم گرفتمت تو بغلم یه کم لالایی برات خوندم خدارو شکر خواب رفتی تا سحر هم دیگه بیدار نشدی!!بعد از انجام اعمال شب بیستویکم ساعت 2ونیم بود که برگشتیم خونه ی عزیز.از قبل قصد کرده بودم روز شهادت رو دیگه هرجور شده روزه بگیرم!عزیز جون مخالفت کرد و گفت برات سخته نمیتونی-نمیخواد بگیری.گفتم نه به امید خدا-میخوام امروز رو روزه بگیرم!خلاصه با عزیز و آقا جون نشستیم سر سفره ی سحری.آخه اونا هم قصد روزه کرده بودن.یدفعه یاد چند سال پیش افتادم(دوران مجردی)خیلی برام جالب بودسحری خوردیمو خوابیدیم.فرداش تا ظهر زیاد اذیت نشدم اما طرف عصر ضعف داشتمو بی حال بودم.خیلی سخت گذشت مخصوصا نزدیک افطارخدارو شکر گذشتو مامانی هم تونست بالاخره یه روزه بگیره......
راستی گلم دیروز خیلی ناراحت شدیم.پدربزرگ رهام پسر خاله که خیلی مریض بودن فوت کردن.دیروز تو مراسم تشییع جنازه اش بودیم.خدا بهشون صبر بده خیلی سخته.تو هم تو مراسم خیلی گریه کردی اونم چه گریه هاییهمه رو دور خودت جمع کردی!همچنین امروز صبح که مراسم پرسه بود و امشب هم افطاری داشتن بازم خیلی گریه کردی.کلا از گریه معروف شدی!!آخه اصلا به شلوغی عادت نداری و این خیلی بده......
اینم چند تا عکس جدید از کیاراد خان
اینم مدل موی جدید کیاراد خان