شاهزاده ام کیارادشاهزاده ام کیاراد، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه سن داره

شاهزاده خونه ما

درد و دل با پسرم............

1392/5/24 9:01
نویسنده : مامان آرزو
466 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرنازم.بازم مامانی اومده از تو بگه و واسه تو بنویسه،تو که حالا 4ماهه شدی!!تشویقماچماه به ماه که میگذره تو هم یه تغییراتی میکنی!کارای جدیدتر انجام میدی و این نشون بر بزرگ شدنته عزیزم!چشمک

پسر گلم خیلی ازت ناراحتم....خییلیناراحتناراحتاینقده که دلم نمیخواد پامو از خونه بیرون بذارم!چون هیچ جایی غیر از خونه ی خودمون آرومو قرار نداری!همش میخوای گریه کنیناراحتافسوسگریهچند روز پیش رفتیم خونه ی دایی علی(دایی مامانی)سر بزنیم.وااای که چقدر گریه کردیگریهگریهنمیدونم چرا؟؟هر جایی غیر از خونه ی خودمون باشه همش بی تابی میکنیو در آخر کارت میشه گریه کردن!اونم چه گریه هایی!!تعجبگریهگریههم اینکه اونجا شلوغ بود واینکه خوابتم میومد و یه جای ساکت میخواستی و یه گهواره!خیلیی گریه کردیگریهدرآخر مجبور شدم گذاشتمت تو یه چادر و با دختر دایی اینقده تابت دادیم ولی چون سر و صدا بود خواب نرفتیافسوسناراحتفقط گریه میکردیگریهآخرش خودمم گریه ام گرفتافسوسدیگه زنگ زدم بابایی اومد دنبالمون رفتیم خونه گذاشتمت تو گهواره خواب رفتیخواب

این ماهی خیلی ماه بدی برام بوداوهاوهچند وقته خون ادرار میکردی!خیلیی غصه خوردم،خیلی عذاب میکشیدم!میترسیدم کلیه هات مشکل داشته باشنناراحتپیش خیلی دکترا بردمت آزمایش ازت گرفتن گفتن کلیه هاش مشکل نداره،آب بدنش خیلی کمه!بهش آب بدین.منم روزی یکی،دوبار خیلی کم بهت آب جوشیده میدادم ولی بازم تو پوشکت خون میدیدمناراحتخیلیی ناراحت میشدم.خیالم راحت نبودسوالگفتم شاید مشکلی داشته باشیمتفکرناراحتبازم پیش یه دکتر که فوق تخصص اطفال بود و همه ازش تعریف میکردن برات نوبت گرفتم.یکشنبه3روز پیش نوبتت بود که بردمت پیشش.اونم خدارو شکر گفت کلیه هاش هیچ مشکلی ندارن فقط آب بدنش خیلیی کم شده!چون زیاد عرق میکنی گلم.دکتر گفت که هر وقت خودتون تشنه شدین باید به کیا هم آب بدین!یعنی چند بار در روز!خونه رو سرد نگه دارین که کیا جون عرق نکنه!لباس زیادی هم تنش نکنید!هیچ مشکلی هم نداره!لبخنددیگه خیالم راحت شداوهاوهاز یکشنبه ای که به دکتر نشونت دادم در روز خیلی بهت آب میدم!خدارو شکر2 روزه که دیگه اصلا تو پوشکت خون ندیدملبخندخدا کنه دیگه هم نبینم!نمیدونی این چند روزا چی کشیدم پسرمنگراندل شکستهمریضیت به کنار،گریه های مکررت هم به کنار!دیروزم بردمت مرکز بهداشت واکسن 4 ماهگیتو زدنآختنها بودمافسوسواکسن 2 ماهگیتو که رفتیم بزنیم خاله حکیمه باهامون بود.من اصلا نتونستم طاقت بیارم رفتم بیرون خاله حکیمه موقع واکسن زدن کنارت بود،صدای گریه تو که شنیدم جیگرم آتیش گرفتدل شکستهدیروزم بابایی یه کار واجب داشت نتونست باهامون بیادنگرانخودمم نخواستم مزاحم کسی بشم واسه همین گفتم تنها میرم به امید خدا-همین که خواستن واکسنتو بزنن من رومو کردم طرف دیگه که واکسن زدنتو نبینم.ولی دستام که باهاشون پاهاتو گرفته بودم داشت می لرزید.استرسواکسنو که زد جوری گریه شدی که صورتت سیاه شد!گریهبمیرم برات عزیزمقلبحالا خدارو شکر ایندفعه تو یه پات زدن،2ماهگیت که رو 2 تا پات زدن خیلیی دلم برات سوختناراحتدیشبم که خونه خاله حکیمه دعوت بودیم.عزیز جون و عمو حسین خودم هم بودن،همین که وارد خونشون شدیمو همه میخواستن بغلت کنن و ببوسنت شروع کردی به گریه کردنگریهگریهاز شلوغی اصلا خوشت نمیاد!از همه هم غریبی میکنی!ابروبرامون ثابت شده.دیشب عزیزجون تورو ازم گرفت که ببوست-زدی زیر گریهگریهآرومم نمیشدی!خودم که گرفتمت آروم شدی!تعجببعد از چند دقیقه باز زن عمو اومد بغلت کرد باز زدی زیر گریهگریهخودم که گرفتمت آروم شدیتعجبافسوساصلا همه تو کف مونده بودنتعجببچه ی اینقدی از کجا میفهمه؟از کجا مادرشو میشناسه؟آخه هنوز 4 ماه بیشتر نداری عزیز دلمتعجبقلبخیلی زوده بخوای از همه غریبی کنی!فقط پیش منو بابایی آرومی و فقط خونه ی خودمون آرامش داری!تعجبموقع شام خوردن هم باز شروع کردی گریه کردن.منو عزیز جون بردیمت اتاق رهام جون گذاشتیمت تو یه چادر باز اینقده تابت دادیم که خدارو شکر چون سرو صدایی نبود خواب رفتیخوابآخه خیلییی به صدا حساسی.سریع بیدار میشی!وااای چه کنم من از دست تو پسرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بخاطر تو باید دیگه خونه نشین بشم!گرچه الانم به خاطر تو،نسبت به قبل خیلیی کمتر بیرون میرم!قبلا روز نمیشد که خونه باشم،الانم هفته ای شاید یه روز برم بیرون شایدم نرم!!چون میدونم اعصابم بیشتر خرد میشه تا اینکه دلم باز شه!نگرانخلاصه گریه کردن تو برام مصیبت شده گلم واسه همین بیشتر اوقات خونه ام.چون تو خونه خیلی آرومیقلبدوست داری همش باهات حرف بزنیمو تو بخندی!لبخنداگه بیدار باشی که نباید از کنارت تکون بخورم سریع میزنی زیر گریهگریهخدارو شکر بیشتر اوقات تو خونه میخوابیخوابوقتی هم  که خوابت بیاد حتما باید بذارمت تو گهواره و برات لالایی بخونم تا خواب بری!اگه خونه هم آروم باشه 3_4ساعتی میخوابیخوابشبا هم اگه خونه باشی سر شب خواب میری تا ساعت 12.اونموقع بیدارت میکنم و بهت شیر میدم دوباره میخوابی تا ساعت 5_6 صبح.اونموقع دیگه بیدار میشیو به هیچ وجه دیگه خواب نمیریابرواینقده تکون میخوریو سر و صدا میدی که بیدار میشمو بهت شیر میدم اما دیگه خواباتو کردی میخوای یکی باهات حرف بزنه و بازی کنه!چشمکمنم که میمیرم واسه خواب دم صبح!!کلا اصل خواب همون موقع است.واسه همین حوصله ندارم پا شم باهات حرف بزنمو بازی کنم!نگرانیه وقتایی به زور پا میشمو باهات بازی میکنم تو هم کلی ذوق میکنیو میخندیخندهقهقههیه وقتایی هم که من پا نشم بابایی طاقت نمیاره بلند میشه میاد باهات بازی میکنه و قربون صدقه ات میره و ورزشت میده!اینقده دوست داری،کلی میخندیخندهمنم از صدای شما دیگه میتونم بخوابم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

راستی تازگیا که بزرگتر شدی خیلی کارای جدیدم انجام میدی جیگرمقلبماچچند روز پیش بابایی میخواست بره سرکار،اومد خم شه تو رو ببوسه یه خودکار از تو جیبش افتاد رو شکم تو!تو هم بااون دستای کوچولوت که من عاشقشونم خودکارو برداشتی گرفتی بالا!تعجبتعجببابایی هم ازت گرفت.فقط میخواستیم بخوریمتماچماچقهقههالان دیگه قشنگ میتونیم رو پاهات 10دقیقه الی رب ساعتی وایساده نگهت داریم بابایی همش باهات کار میکنه،الان یه کم بااون پاهای کوچولوت قدمهای کوچیک برمیداری!!خیلی با هاله قدم زدنت...

راستی پسرم،من خوابیدنتو خیلی دوست دارملبخند

وقتی خوابی میخوام بخورمتقلبماچ

دیگه خیلی برات نوشتم پسرم...فقط از خدا میخوام هر چه زودتر گریه کردنت تموم بشه و منم از این مصیبت رها بشماوهافسوس

 




 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

بی هنر
24 مرداد 92 18:32
خاطرات ناقوس هایی هستند که در ایام فراموشی به صدا در می آیند …


کیاراد خان داره برای مامان جونش خاطرات چر سر وصدا ثبت میکنه


بابا نمیخوام همچین خاطراتی!!منو میکشه،خاطره میخوام چیکار.....@
بی هنر
24 مرداد 92 18:34
همینجوریشم یه عکس محجبه ازین خوشگل پسر به زور میدیدیم، حالا که دکتر رو بهونه میکنه به نظرم باهاس بعد این عکساشو شطرنجی کرد


آره واقعا!!
بی هنر
24 مرداد 92 18:38
شنیدستم که گفتندی:
اگه کسی گریه میکنه به خاطر این نیست که ضعیفه ، به خاطر اینه که واسه یه مدت طولانی قوی بوده........


شاید همینطور باشه........
مامان مبينا
25 مرداد 92 21:51
عزيزم من حواسم نبود نظر اين پستمو برا قبلي گذاشتم . ايشالا بزرگ مي شه و همه رو جبران مي كنه


طوری نمیشه گلم.ایشاا...به امید خدا
الهه(مامان یاسان)
26 مرداد 92 13:33
سلام آرزو جون ممنون که بهمون سر زدی من با افتخار لینکتون کردم


سلام.خواهش میکنم عزیزم.منم لینکتون میکنم.
آزاده
27 مرداد 92 22:58
این دوران هم طی میشه.خودتو ناراحت نکن اررزو جون


ممنون.به امید خدا...
حنانه
27 مرداد 92 23:41
وای چه گل پسریه این قند عسل هزار ماشالله

نگران نباش مامان جونش یه کم بزرگتر بشه پسرت خوب میشه ودیگه گریه نمیکنه وغریبی هم نمیکنه فقط سعی از الان ببری جا های شلوغ تا عادت کنه


ممنون عزیزم.به امید خدا،ایشاا...همینجوری که شما میگین باشه.
مامان آروین (مریم)
28 مرداد 92 11:39
عزیز دلم کیارادخان .....
4 ماهگیت مبارک قشنگم ....
وقتی گریه میکنه من خیلی دلم میسوزه از بس از ته دل داد میزنه ......
ایشالاه هرچه زودتر مریضیش خوب بشه ......
بابای کیارادخان اول سعی کنین چهاردست و پا رو یاد بچه بدین نه راه رفتن را


مرسییی عمه جونم...آره گریه هاش خیلی سوزناکه!ایشاا...-بس که عجله داره!!
مامان پندار
29 مرداد 92 3:00
عزیزم ... بلا ازت دور باشه خاله .....
چرا بیتابی می کنی خاله؟؟؟ سعی کن هرجا می ری خوش بگذرونی


مرسی خاله،ایشاا...-کلا کارش همینه!!
مامان آروین (مریم)
29 مرداد 92 6:59
کی عجله داره باباش یا خودش ؟


باباش!!.......
الهه(مامان یاسان)
31 مرداد 92 0:33
سلام آرزو جون خوبی خانمی؟؟؟
چه میکنی با بچه داری؟؟؟
دوست جونم از من به تو نصیحت
تا میتونی دندون رو جیگر بزار حل میشه به خدا یاسان انقدر بغلی بود و انقدر بد خواب بود که من اصلا نمیتونستم به کارام برسم
حتی وقتی میخواست شیر بخوره باید راه میرفتم تا بخوره بعد هم بخوابه خوابشم 20 دقیقه بیشتر نبود
ولی الان حدودا2 الی 3 ماه که بچم با خودش بازی میکنه و کاری به کار من نداره
آرزو جون تا میتونی به کیاراد برس کار خونه رو ولش کن به خدا دلت برا این روزا تنگ میشه
ولی بازم تو خوبی نوشتی توی خونه ی خودتون خوبه اگه منو میدیدی چی میگفتی
راستی یاسانم هر وقت کم شیر میخورد ادرارش همینجوری میشد که دکترش گفت برای اینکه آب بدنش کم میشه


سلام عزیزم مرسی شماخوبین؟خوب یا بد باید بگذرونیم دیگه.کیا توخونه اگه فقط خواب باشه من میتونم به کارام برسم وگرنه توبیداریش 24ساعت باید در خدمتش باشم!پس ایشاا...که زود بزرگ شه و خوب بشه.......
مامان بردیا شیطون
21 شهریور 92 12:08
الهی.....................
این پسر چقدر شیرینه
قربونش برم


ممنونم نظر لطفتونه!خدانکنه.