درد و دل با پسرم............
سلام پسرنازم.بازم مامانی اومده از تو بگه و واسه تو بنویسه،تو که حالا 4ماهه شدی!!ماه به ماه که میگذره تو هم یه تغییراتی میکنی!کارای جدیدتر انجام میدی و این نشون بر بزرگ شدنته عزیزم!
پسر گلم خیلی ازت ناراحتم....خییلیاینقده که دلم نمیخواد پامو از خونه بیرون بذارم!چون هیچ جایی غیر از خونه ی خودمون آرومو قرار نداری!همش میخوای گریه کنیچند روز پیش رفتیم خونه ی دایی علی(دایی مامانی)سر بزنیم.وااای که چقدر گریه کردینمیدونم چرا؟؟هر جایی غیر از خونه ی خودمون باشه همش بی تابی میکنیو در آخر کارت میشه گریه کردن!اونم چه گریه هایی!!هم اینکه اونجا شلوغ بود واینکه خوابتم میومد و یه جای ساکت میخواستی و یه گهواره!خیلیی گریه کردیدرآخر مجبور شدم گذاشتمت تو یه چادر و با دختر دایی اینقده تابت دادیم ولی چون سر و صدا بود خواب نرفتیفقط گریه میکردیآخرش خودمم گریه ام گرفتدیگه زنگ زدم بابایی اومد دنبالمون رفتیم خونه گذاشتمت تو گهواره خواب رفتی
این ماهی خیلی ماه بدی برام بودچند وقته خون ادرار میکردی!خیلیی غصه خوردم،خیلی عذاب میکشیدم!میترسیدم کلیه هات مشکل داشته باشنپیش خیلی دکترا بردمت آزمایش ازت گرفتن گفتن کلیه هاش مشکل نداره،آب بدنش خیلی کمه!بهش آب بدین.منم روزی یکی،دوبار خیلی کم بهت آب جوشیده میدادم ولی بازم تو پوشکت خون میدیدمخیلیی ناراحت میشدم.خیالم راحت نبودگفتم شاید مشکلی داشته باشیبازم پیش یه دکتر که فوق تخصص اطفال بود و همه ازش تعریف میکردن برات نوبت گرفتم.یکشنبه3روز پیش نوبتت بود که بردمت پیشش.اونم خدارو شکر گفت کلیه هاش هیچ مشکلی ندارن فقط آب بدنش خیلیی کم شده!چون زیاد عرق میکنی گلم.دکتر گفت که هر وقت خودتون تشنه شدین باید به کیا هم آب بدین!یعنی چند بار در روز!خونه رو سرد نگه دارین که کیا جون عرق نکنه!لباس زیادی هم تنش نکنید!هیچ مشکلی هم نداره!دیگه خیالم راحت شداز یکشنبه ای که به دکتر نشونت دادم در روز خیلی بهت آب میدم!خدارو شکر2 روزه که دیگه اصلا تو پوشکت خون ندیدمخدا کنه دیگه هم نبینم!نمیدونی این چند روزا چی کشیدم پسرممریضیت به کنار،گریه های مکررت هم به کنار!دیروزم بردمت مرکز بهداشت واکسن 4 ماهگیتو زدنتنها بودمواکسن 2 ماهگیتو که رفتیم بزنیم خاله حکیمه باهامون بود.من اصلا نتونستم طاقت بیارم رفتم بیرون خاله حکیمه موقع واکسن زدن کنارت بود،صدای گریه تو که شنیدم جیگرم آتیش گرفتدیروزم بابایی یه کار واجب داشت نتونست باهامون بیادخودمم نخواستم مزاحم کسی بشم واسه همین گفتم تنها میرم به امید خدا-همین که خواستن واکسنتو بزنن من رومو کردم طرف دیگه که واکسن زدنتو نبینم.ولی دستام که باهاشون پاهاتو گرفته بودم داشت می لرزید.واکسنو که زد جوری گریه شدی که صورتت سیاه شد!بمیرم برات عزیزمحالا خدارو شکر ایندفعه تو یه پات زدن،2ماهگیت که رو 2 تا پات زدن خیلیی دلم برات سوختدیشبم که خونه خاله حکیمه دعوت بودیم.عزیز جون و عمو حسین خودم هم بودن،همین که وارد خونشون شدیمو همه میخواستن بغلت کنن و ببوسنت شروع کردی به گریه کردناز شلوغی اصلا خوشت نمیاد!از همه هم غریبی میکنی!برامون ثابت شده.دیشب عزیزجون تورو ازم گرفت که ببوست-زدی زیر گریهآرومم نمیشدی!خودم که گرفتمت آروم شدی!بعد از چند دقیقه باز زن عمو اومد بغلت کرد باز زدی زیر گریهخودم که گرفتمت آروم شدیاصلا همه تو کف مونده بودنبچه ی اینقدی از کجا میفهمه؟از کجا مادرشو میشناسه؟آخه هنوز 4 ماه بیشتر نداری عزیز دلمخیلی زوده بخوای از همه غریبی کنی!فقط پیش منو بابایی آرومی و فقط خونه ی خودمون آرامش داری!موقع شام خوردن هم باز شروع کردی گریه کردن.منو عزیز جون بردیمت اتاق رهام جون گذاشتیمت تو یه چادر باز اینقده تابت دادیم که خدارو شکر چون سرو صدایی نبود خواب رفتیآخه خیلییی به صدا حساسی.سریع بیدار میشی!وااای چه کنم من از دست تو پسرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بخاطر تو باید دیگه خونه نشین بشم!گرچه الانم به خاطر تو،نسبت به قبل خیلیی کمتر بیرون میرم!قبلا روز نمیشد که خونه باشم،الانم هفته ای شاید یه روز برم بیرون شایدم نرم!!چون میدونم اعصابم بیشتر خرد میشه تا اینکه دلم باز شه!خلاصه گریه کردن تو برام مصیبت شده گلم واسه همین بیشتر اوقات خونه ام.چون تو خونه خیلی آرومیدوست داری همش باهات حرف بزنیمو تو بخندی!اگه بیدار باشی که نباید از کنارت تکون بخورم سریع میزنی زیر گریهخدارو شکر بیشتر اوقات تو خونه میخوابیوقتی هم که خوابت بیاد حتما باید بذارمت تو گهواره و برات لالایی بخونم تا خواب بری!اگه خونه هم آروم باشه 3_4ساعتی میخوابیشبا هم اگه خونه باشی سر شب خواب میری تا ساعت 12.اونموقع بیدارت میکنم و بهت شیر میدم دوباره میخوابی تا ساعت 5_6 صبح.اونموقع دیگه بیدار میشیو به هیچ وجه دیگه خواب نمیریاینقده تکون میخوریو سر و صدا میدی که بیدار میشمو بهت شیر میدم اما دیگه خواباتو کردی میخوای یکی باهات حرف بزنه و بازی کنه!منم که میمیرم واسه خواب دم صبح!!کلا اصل خواب همون موقع است.واسه همین حوصله ندارم پا شم باهات حرف بزنمو بازی کنم!یه وقتایی به زور پا میشمو باهات بازی میکنم تو هم کلی ذوق میکنیو میخندییه وقتایی هم که من پا نشم بابایی طاقت نمیاره بلند میشه میاد باهات بازی میکنه و قربون صدقه ات میره و ورزشت میده!اینقده دوست داری،کلی میخندیمنم از صدای شما دیگه میتونم بخوابم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
راستی تازگیا که بزرگتر شدی خیلی کارای جدیدم انجام میدی جیگرمچند روز پیش بابایی میخواست بره سرکار،اومد خم شه تو رو ببوسه یه خودکار از تو جیبش افتاد رو شکم تو!تو هم بااون دستای کوچولوت که من عاشقشونم خودکارو برداشتی گرفتی بالا!بابایی هم ازت گرفت.فقط میخواستیم بخوریمتالان دیگه قشنگ میتونیم رو پاهات 10دقیقه الی رب ساعتی وایساده نگهت داریم بابایی همش باهات کار میکنه،الان یه کم بااون پاهای کوچولوت قدمهای کوچیک برمیداری!!خیلی با هاله قدم زدنت...
راستی پسرم،من خوابیدنتو خیلی دوست دارم
وقتی خوابی میخوام بخورمت
دیگه خیلی برات نوشتم پسرم...فقط از خدا میخوام هر چه زودتر گریه کردنت تموم بشه و منم از این مصیبت رها بشم