من و عشقم...
بازم سلام به گل پسر خودم...خوبی مامان؟سلامتی ایشاا...؟چی بگم برات عشقم؟؟اصلا چی دوست داری بگم؟از گریه کردنات بگم؟از بی تابی هات بگم؟از بهونه گرفتنات بگم؟یا از خودت بگم؟؟!!
از خودت بگم بهتره،اونا همه ناراحت کننده است!!پسرم چند وقتیه آب از دهنت میاد،این چند روزا بیشتر!همشم انگشتات تو دهنته!بعضی ها میگن میخوای دندون در بیاری،بعضی ها هم میگن نه هنوزه زوده براش!نمیدونم عزیزم،ایشاا...که خیره.
راستی امروز یه صحنه ی جالبی ازت دیدم!از چند وقت پیش وقتی میخوابوندمت،به زور میتونستی فقط بچرخی و به شکم بخوابی ولی دستات زیر شکمت گیر میکرد و نمیتونستی درشون بیاریامروز که خوابونده بودمت خودت چرخیدی و به شکم شدی،دستات که زیر شکمت بود،اینقده تلاش کردی که بالاخره خودت به تنهایی دستاتو از زیر شکمت کشیدی بیرونبعد قشنگ خودتو میزون کردیو شروع کردی دوروبرت رو نگاه کردنخیلی صحنه ی با هالی بود.فکر کنم خودتم خوشت اومده بودتازه در اون حالت دستاتم میخوردی!!
چند روز پیش یکی از اقوام(محبوبه جون)با بچه هاش یوسف و یاسمین اومدن خونمون سر بزنن.واااای یاسمین خیلی بزرگ شده بودچند وقتی ندیده بودمش.یاسمین 2ماه از از تو بزرگتره.وقتی مامانش اونو2ماه باردار بود،باباش تو یه حادثه ی تصادف جونشو از دست داد.محبوبه جون خیلیی سختی کشید.پسرش یوسف که فقط2سالونیم داشت یاسمین رو هم باردار بود.خیلی براش سخت بود،خیلی!خدا خودش کمکش کنه.
یاسمین
این عکس خیلی باهال شد!دستاتون تو دست هم
یوسف-کیاراد-یاسمین-رهام پسر خاله
راستی دیروز اومدم از رو زمین بلندت کنم،یه لحظه انگشتر دستم به یه جایی گرفت،دیدم تو هم زدی زیر گریه.اونم چه گریه ایگفتم حتما به یه جات خورده.رو دستو پات وبعد صورتتو نگاه کردم که بالاخره پیداش کردم!
الهی بمیرم برات عزیزم
اینم عکسایی از شیر مرد من.........
الهی قربون خنده هات بره مامان...
اینجا خواب بودی،اومدم ازت عکس بگیرم دوربین که فلش زد،چشات اینجوری شد!!
از کنارت که پا میشم برم سریع میفهمی و پشت سرمو نگاه میکنی!!
اینجا هم با بابایی در حال دیدن وبلاگت...