اندراحوالات شاه پسر ما...
سلام به پسرم،ناز دلم.بازم اومدم برای تو بنویسم،7ماهگیو گذروندیو داری 8ماهه میشی عزیزم.واقعا روزا چه زود میگذرن،چشم به هم میزنیم میبینیم1ماه بزرگتر شدی!نزدیک به8ماهه زندگیمون واقعاشیرینه.چون توهستی،نفس میکشی،وباوجودتوست که ماهم اززندگی لذت میبریم.جونم برات بگه که هرچی بزرگتر میشی درک وفهمت بیشتر میشه،کنجکاویو زرنگیت بیشترمیشه!الان دیگه هرچی ببینی میخوای به دستت بگیری یاتودهنت بکنی!راستی سینه خیز هم میری،اما به سمت عقببیشتروقتا هم دور خودت میچرخی!کم پیش میاد بخواد به طرف جلو بری.این چند روزم یه سرماخوردگی خیــلی بدرو پشت سرگذاشتی،صدات اصلا بالا نمیومد وسرفه های خیلی بدی میزدی،عین پیرمردها.گریه که میشدی اصلا نمیفهمیدم چون صدات کاملا گرفته بود دکتر بردمت داروهاتو که دادم از اون وضع بیرون اومدی اما گلوت خوب نشده بودوهمش سرفه میزدی،واسه همین دیروز دوباره بردمت دکتر.گفت هر2تا گوشش چرکی شدن،بهت دارو دادوگفت که هر وعده برات دستگاه بخور روشن کنم.فعلا که دارم همین کارو میکنم،به امیدخدا.غذاهایی که در حال حاضر بهت میدم:حریره ی بادام،فرنی،سوپ ماهیچه،سوپ مرغ،آب سیب،بیسکویت مادر.اینارو یک روز درمیان مرتب بهت میدم.تو هم خداروشکر دوست داریومیخوری!از فردا هم میخوام زرده ی تخم مرغ هم بهت بدم.البته اینم بگم از غذاهای سرسفره هم هیچوقت بی نصیب نمیمونی!آخه هروقت سفره رو میچینم،چه برای صبحانه یانهار یاشام،اینقده دهنتو مزه مزه میکنی که به تو هم بدیم.یا سفره رو میکشی!بابایی هم که دلش برات میسوزه از هر چی که تو سفره باشه به اندازه ی کم بهت میده،حتی نوشابه!واسه همین،همش باید سرسفره باهم بحث کنیم.میگه بچم نگاه میکنه،گناه داره!دلش آب میشه.حرفاو کلماتی هم که در حال حاضرمیگی:بابـــا،مه مــــه،د د،پ پ،وبعضی حرفاوصداهای دیگه که معلوم نمیشه چی میگی!راستی گلم اکثر وقتا همش پاهاتو تکون میدی ومحکم به زمین میکوبی،گاهی از شدت خوشحالی وگاهی از شدت ناراحتیو گریه.نمیدونم واسه چی،امــــاخیلی پاهاتو به زمین میکوبی.یه وقتایی محکم میگیرمشون که نتونی دیگه تکون بدی امــابس که ماشاا...زورت زیاده،ازدستم بیرون میان!در کل از بعضی رفتارات معلوم میشه خیلی زورزیادیراستی یه کار دیگه هم که بلدیو واسمون تعجبه،بدنتو به طرز فجیع سفت میکنی،یه وقتایی بخوام پوشکتو عوض کنم بس که پاهاتو سفت کردی،مثل سنگ میشی!طوری که حتی نمیتونم پوشکتو ازت جدا کنم!همش به بابایی میگم کیا که بزرگ شه باید بفرستیش بدنسازی!چون مطمئنم تواین حرفه موفق میشی!البته بگم این خصوصیاتت به خودم رفته!ازلباس عوض کردن هم هنوز متنفری،همش موقع لباس عوض کردن کلی گریه میکنی!هنوزم که دندون در نیاوردی!اینم عکسایی که این این روزا ازت گرفتم..
این لباسات روخاله حکیمه برای تاسوعا وعاشورا برات دوخت.
الهی قربون موهای خوشحالتت برم نفسم.البته چون خیلی بلندشده بودن خودم کوتاهشون کردم که تو عکسای بعدی میبینید.
اینجاموهاتو کوتاه کردم.