شاهزاده ام کیارادشاهزاده ام کیاراد، تا این لحظه: 11 سال و 27 روز سن داره

شاهزاده خونه ما

10ماهگی...

1392/11/24 10:24
نویسنده : مامان آرزو
484 بازدید
اشتراک گذاری

 

 ماهگیت مبـــــــــــــــارکBirthday balloons clipart graphics

 

 

سلام پسرم.قبل ازهر چیز10 ماهگیتو بهت تبریک میگم عزیزم.اصلا باورم نمیشه پسرکوچولوی من الان 10ماهش شده!چقدرررررر زود داری بزرگ میشی عزیزم واین منو کمی ناراحت میکنه،شاید نتونم ازاین دوران قبل از1سالگیت نهایت استفاده روببرم و ازباتوبودنم لذت ببرمآخه فکرمیکنم تواین سن بچه ها خیلی شیرینو دوست داشتنی ان وچقدرلذت داره باهاشون بازی کنیمو لذت ببریم وتو هم که اینقده ملوسو خوردنی شدی که خدا میدونه دلم نمیخواد یه لحظه هم ازت جداباشم عشقم.توکه الان قشنگ مامانو میشناسیو از عشق ورزیدنم بهت خوشحال وذوق زده میشی ویه جورایی تو هم میخوای بهم ابراز احساسات کنی.صورتتو به صورتم میکشی ومیخندی.دوست داری همش باهات بازی کنیمو توهم فقط بخندی.الهی مامان فدای این کارات بشه که همه ی زندگیم شدی.بگم برات ازاین روزایی که گذشت!اهفته ای که گذشت چون هواخیلی سردبودبیشترخونه بودیم فقط خونه عزیزجون یه سررفتیم،اما عصر پنجشنبه با مامان بزرگ وعمه مهدیه وعمه نرگس رفتیم کرمان خونه ی عمه فاطمه.شبم عمه مریم باآقاشونوآروین جون اومدن.شب خوبی بود،شماهم همش باعمه هامشغول بازی بودی.خیلی خسته شدی بودی که ساعت یه رب11بود که دیگه رفتم خوابوندمت،منو بابا هم نیم ساعت بعدش خوابیدیم امــا مگه شد بخوابیم.Whoop De Dooسروصدای آروین تا ساعت1ونیم میومد،خواب نمیرفتو میخواست شیطونی کنه.ساعت2بود که فکرکنم خواب رفتو صداش تواتاق مانمیومد.ساعت6هم جنابعالی طبق روزای دیگه سحرخیز بیدار شدیو نذاشتی من بخوابم یه نیم ساعتی تو اتاق نگهت داشتم دیگه حوصلت سررفت خواستی ازاتاق بری بیرون که بغلت کردمو رفتیم پیش مامان بزرگی وعمه مهدیه وعمه نرگس که خواب بودن.باصدای تو بیدارشدنو دیگه خواب نرفتن.کم کم آروینم ازصدات بیدارشدو اومدازاتاقشون بیرونو دیگه همه مجبورشدن پاشن.آقامجیدهم که بنده خدا رفته بودن واسه خرید نان تازه تشریف آوردنو یه صبحونه خوردیمو عمه فاطمه پیشنهاد دادن که امروز هواآفتابیه بریم بیرون.بااین که همه کسل وبیحال بودن چون شبش بخاطر آروین نخوابیدیم صبحشم توآقانذاشتی بخوابیم اماترجیح دادیم بریم بیرون،تصمیم گرفته شد بریم ماهان.خلاصه وسایلارو جمع کردیمو حرکت کردیم.شما که توماشین نشستیم سزیع خواب رفتی وتااونجاکه1ساعتی توراه بودیم خواب بودی،همین  که رسیدیم بیدارشدی.رفتیم تو باغ ارم که یه جای تفریحی وتوریستی بود ویه اتاق گرفتیمو نشستیم.نهارم سفارش دادیمو نشستیم یه قلیون دبش هم که اونجا داشتن گرفتیمو نوش جان کردیم وچقدررتواون هواچسبید.خوشمزهبعدصرف نهاروکمی استراحت ازاونجا رفتیم به سمت مرقد شاه نعمت ا...ولی که جزءآثارباستانی هم بحساب میاد،رفتیم.1ساعتی هم اونجابودیمو دیگه به سمت خونه ی عمه فاطمه حرکت کردیم که بازم شما توماشین توبغل عمه مهدیه خواب بودی،البته منم خواب رفتم.نیشخندتوخونه عمه فاطمه هم یه2ساعتی نشستیمواستراحت کردیمو بعد به سمت خونه راهی شدیم.خلاصه آخرهفته ی خوبی بود وخوش گذشت.اینم عکسات خونه عمه جان که یه لحظه هم روزمین بندنمیشدیو میخواستی شیطونی کنی!

 

الهی من فدای این خنده هات بشم عزیزم.ماچ

  

اینم عکسای تو باغ ارم که تو اتاقی که گرفته بودیم.

 

این عکسودوست دارم که عمه مریم گرفته بود!تو نگاهت به آسمون ومن نگاهم به زمین!

 

اینجاداشتم بهت پرتقال میدادم یه کم ترش بود اینجوری شدی!نیشخند

مامان فدات بشه که عین خاله ریزه شدینیشخندماچ

 

چندتا عکس دیگه هم تو شاه نعمت ا...ولی ازت گرفتم.

تو هفته ی قبلم یه شب که حوصله ی شام درست کردن نداشتم تصمیم گرفتم پیتزادرست کنم،بابایی گفت واسه خودت درست کن منم واسه خودم.بذار یه پیتزایی درست کنم اونموقع بفهمی پیتزا یعنی چی؟دفعات قبل که درست میکردم باخمیرپیتزای آماده درست میکردم اما بابایی گفت ایندفعه خودمون خمیرشو تهیه کنیم.من قبول نکردمو گفتم من شبی خیلی گرسنمه ودلم یه پیتزای درستوحسابی میخواد چون برای اولین بارمیخوایم خمیردرست کنیم شایدخوب درنیادو موادپیتزارم خراب کنیم.گفت نه من باخمیرآماده نمیخوام چون پیتزاخشک میشه ومن نمیتونم بخورم.خلاصه شروع کردیم برای آقاخمیردرست کردن.خمیرکه آماده شدبابایی خودش موادی که آماده کردمو روش ریختو گذاشت تو فر.منم که خمیرآماده روانتخاب کرده بودم موادپیتزارو روش ریختمو گذاشتم طبقه ی زیرپیتزای بابا.خلاصه پیتزاهاآماده شدن ونتیجه این شد!

پیتزای بابا

پیتزای من

وقتی رنگو روی پیتزای بابا رودیدم یه کم ناامیدشدم،افسوسبهش میومد خیلی خوب شده باشه درمقابل پیتزای من که یه کم خشک وبرشته شده بود!امــــــــــــا...وقتی شروع به خوردن کردیم دیدم بابایی داره بدجورمیخوره،نگرانگفتم چیه اینجوری میخوری؟بهش میادخیلی خوب شده باشه؟گرفت جلوم نگاه کردم دیدم نان پیتزاش لابلاش کلا خمیره!خیلی خنده ام گرفته بود گفتم خوب بیاازپیتزای من بردار.گفت اونم خیلی برام خشکه ونمیتونم بخورم.اصلا تقصیرتوبوده که پیتزاتو گذاشتی زیرپیتزای من حرارت بهش نرسیده واینجوری شده!خلاصه یه خورده دبه درآوردکه کارخودشوتوجیه کنه از خود راضیبعدم همون مواد پیتزاکه روش ریخته بود ازنان که خمیربودجدامیکردوباسس میخورد.منم که پیتزامو بااینکه نانش یه کم خشک بودتاآخرخوردمولذت بردم.خوشمزهاینم ازپیتزادرست کردنمون.

ازاینا که بگذریم گلم یه چیز مهمتراینکه الان ١٠ماهه شدی اما هنوز دندون درنیاوردی نگراننمیدونم کی این دندونات میخوان دربیان که چندماهه مارو منتظرگذاشتن!آخه میخواستم واست جشن دندونی بگیرم اما بااین چیزی که میبینم فکرکنم جشن تولدتم برسه اما دندونی درنیاری!نیشخندحالا طوری نمیشه گلم هروقت دوست داشتی دربیارچون الانم که دندون نداری خیلی خوب غذامیخوری،فکرکنم لثه هات خیلی محکمن چون هرچی که بهت بدیم سریع ازش یه تیکه میکنی میخوری!مثلا نان که خیلی دوست داری بهت بدیم خیلی  زودبالثه هات تیکه تیکه ازش جدامیکنی میخوری دوباره یه تیکه دیگه میخوای.غذاهم که هرچی خودمون بخوریم توهم میخوای.خوشمزهاصلا به شیروحریره وسوپ قانع نیستی وسیرنمیشی ماشاا...خیـــــــــــلی شکموهستی وتوخانواده زبانزد همه شدی.از خود راضییک هفته ای هست فقط آبریزش بینی داری وموقع شیرخوردن اذیت میشی.الانم که قربونت برم یادگرفتی ازمون چشم غره میریو مثلا میخوای بترسونیمون.عصبانیمثلا اگه بااخم بهت بگم بشین،تو هم سریع باد میندازی تولپات ومیگی بععععععععععععع!اینقده باهال میگی که میخوام بخورمت.قلبفکرکنم بس این بیهنربععععععع بععع کرد روتو هم تاثیر گذاشت!قهقههقهقههیه وقتایی هم ازاسباب بازیات خسته شی وحوصلت سربره میخوای باهات بازی کنم،اگه تو روروئک باشی من آروم میدوم تو هم دنبالم میای وبلندبلندوازته دل میخندی.خندهاگه روزمینم باشی سینه خیز دنبالم میکنی وچقدر دوست داری باهات بازی کنم قربونــــــــــــت برم من مــــــــــــادر.قلبقلبماچماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (42)

سحر مامان یسنا
23 بهمن 92 18:32
10 ماهه شدنت مبارک عزیز خاااااااله
مامان آرزو
پاسخ
مرســــی عزیزم
مامان روژینا
24 بهمن 92 10:41
سلام مامانی گل چه پسمل شیرینی داری عزیزم خدا حفظش کنه براتبا من دوست میشی؟ منتظرتم گلم
مامان آرزو
پاسخ
سلام عزیزم،ممنون ازلطفتونباعث افتخاره،حتما میام.
فریبا
24 بهمن 92 11:18
10 ماهگیت مبارک خاله قربونت برم آرزو جون الهییییییی هر روز 3 نفری خوش باشین این آقایون مگه کم میارن همشون حرف خودشونو میزنن آخرش هم ما برنده میشیم چه پیتزای خشگلی نوش جانت گلممممممممممممممم همیشه خوش باشی دوستم
مامان آرزو
پاسخ
مرسی خالهخدانکنه! قربــونت برم عزیزم شماهم همینجورآره بس که اعتماد به نفسشون بالاست!چشات خشگل میبینن،جاتون خالیمرســــــی
آیسان مامان ماهان
24 بهمن 92 11:59
سلام سلااااااااام،خوبین خوشینده ماهگیییت مبارکککککککککککککککک خاله جونیییییییی
مامان آرزو
پاسخ
علیک علیــــــکمرسی جیگرشماخوبین؟ممنون خاله جون مهربونو بامرام
آیسان مامان ماهان
24 بهمن 92 12:02
هههههههههه خوبه که کیا رو خوابونده بودین وگرنه اگه دوتایی با آروین میخواستن شیطونی کنن،چی میشددددددددد
مامان آرزو
پاسخ
آره دیگه کفریمون میکردن
آیسان مامان ماهان
24 بهمن 92 12:04
بععععععععععععععععععع..پ قلیونم داشتین،جای ما بسی خااااااااالی
مامان آرزو
پاسخ
بلــــــــــه دیگه همچین چسبیدکه حساب نداره
آیسان مامان ماهان
24 بهمن 92 12:06
ای جااااااااااااااااااااااااااااان دلم چه عکسهای خوشگلی،مخصوصا اون اولیا با اون خنده های خوشگل کیاراد جونم
مامان آرزو
پاسخ
مرسی عزیزم چشات خوشگل میبینن
آیسان مامان ماهان
24 بهمن 92 12:10
واااااااااااااااااای دو تا پیتزاها خوبنننننننننننسر ظهری چه کاریه آخه مردم دل ضعفه میرن خوب با رژیمشون
مامان آرزو
پاسخ
رنگوروشون آرهببخش عزیزم پ تو هم رفتی تو رژیم
آیسان مامان ماهان
24 بهمن 92 12:13
ایشالله شادیتون برقرار و پاینده عزیز دلم و همیشه به گردش و تفریح
مامان آرزو
پاسخ
قربـــونت برم عزیزمایشاا...
مامان شهراد
25 بهمن 92 17:59
ده ماهگيت مبارک عزيزم,
مامان آرزو
پاسخ
مرســـی خاله
مامان شهراد
25 بهمن 92 18:00
ده ماهگيت مبارک
مامان آروین-مریم
26 بهمن 92 8:36
10 ماهگیت مبارک جگگگگگگرم آخر هفته خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت . ایشالاه همیشه خوش باشیم و خندان
مامان آرزو
پاسخ
مرسـی عمه جونمآره خیلی خوش گذشتایشاا...
مامان عرفان
26 بهمن 92 11:44
ايول خانومي پيتزاي تو از عكس هم مشخصه كه از پيتزاي آقاي پدر سرتر هست . موفق باشي عزيزم . راستي سفارش پيتزا قبول ميكني خانومي ؟؟؟/
مامان آرزو
پاسخ
مرسی عزیزم نظرلطفتهالبته عزیزم البته باید سرقیمت کناربیایم
ازاده
27 بهمن 92 13:09
ارزو جون ان عکس که با چشم بسته میخنده خیلی نازه
مامان آرزو
پاسخ
آره منم عاشق این عکسشمبه نظرم عین خاله ریزه شده
ازاده
27 بهمن 92 13:10
چه اروم نشسته رو مجسمه باورم نمیشه
مامان آرزو
پاسخ
بله دیگه پسرمنهالبته باکمک باباش که از پشت گرفتش
سمیرا مامان پرنیان
27 بهمن 92 23:23
وای آرزو جان منم واسه پرنیان نگران بودم ....11ماهگی دندون درآورد حتی بردمش پیش دندون پزشک نگران نباش درمیاره کیاراد رو ببوس خیلی نانازیه
مامان آرزو
پاسخ
جدا؟به امیدخدامرسی عزیزم چشـــم
آیسان مامان ماهان
28 بهمن 92 9:27
نمیدونم چرا بعضیا نمیان یه تبریک جانانه برا برد تیم تراختور من مقابل مس کرمان خودشون تبریک بگنبه نظرتون چرا عاااااااااایا؟؟
مامان آرزو
پاسخ
حالا زیادی خوشحال نباش خانـــــــووم بس که سابقه ی برد داشتیم خواستیم یه فرصت به شماهم بدیم
آیسان مامان ماهان
28 بهمن 92 9:27
درسته که اومدیم تو شهر خودتون بردیمتونننننننننننننن..آمااااااااااااااااااااااااا،،شما نباید یه تبریک به ما میگفتین عاااااااااااااااااااااایا؟؟و هزاران عایای دیگرررررررررررر
مامان آرزو
پاسخ
یه کم ظرفیت داشته باشین آخهگفتیم این همه راه کشون کشون اومدین توشهر ما زشته که دست خالی بفرستیمتون
آیسان مامان ماهان
28 بهمن 92 9:28
نمیدونم چرا همش من اینجوریمممممممممحالا فک نکنین مغرور برد تیمم شدمااااااااااااااااااا
مامان آرزو
پاسخ
آره جون خودتزیادی مغرورنشوحالا، شاید تیمتون دفعه بعد گندبزنه وغرورتو رو جریحه دارکنه
آیسان مامان ماهان
28 بهمن 92 9:29
هههههههههههههههه دلم خنک شد برم یه کرمانی دیگه پیدا کنم باهاش کل کنمآرزو جونی دیگه کیا کرمانین،غیر مریم و شما و بی هنرررررررر؟؟ هااااااااااااااان؟؟میخوام برم دیدنشون خخخخخخخخخخخ
مامان آرزو
پاسخ
ای آیسان بلـایکی طلبتنوبت ماهم میشه دل خنک کنیم نخیردیگه کسی نیست اگه هم باشه نمیگم!حال مارواول صبحی گرفتی بس نبود؟؟
مامان عرفان
28 بهمن 92 10:05
راستي ميگم فك نكني اين آيسان ما تنهاست هااااااااااا و ميتوني برد تيراختور را بهش تبريك نگي ؟؟؟
مامان آرزو
پاسخ
وااای خداااااآیسان تموم شدحالا نگار
ممان عرفان
28 بهمن 92 10:07
ميگم شما برد تيراختور را به ما تبريك نگفتي باشه . اما معرفت ما پس كجا رفته ؟؟؟؟ من وظيفه خودم دونستم باخت تيمتون را صميمانه بهتون تسليت بگم .
مامان آرزو
پاسخ
باشه نگار جون فعلا شماباآیسانی راحت باشینو ماروتسلیت بارون کنیدنوبت ماهم میشه
مامان عرفان
28 بهمن 92 10:08
اميدوارم تسليت صميمانه منو پذيرا باشيددددددددددددددد
مامان آرزو
پاسخ
حتمـــــاپذیرفتم
♥مامان متین جون♥
28 بهمن 92 17:13
. . . . .¶¶ . . ¶¶¶ ..¶¶¶ . . . . . . ¶¶¶ . . ¶¶¶.¶ .¶¶ . . . . . . .¶¶¶.¶. .¶¶¶. . .¶¶ . . . . . . ¶¶¶¶. . . ¶¶¶ . . .¶¶¶ . . . . . .¶¶¶¶¶ . . ¶¶¶¶.¶¶ .¶¶ . . . . . ¶¶¶¶. . . . ¶¶¶¶. . . ¶¶ . . . . ¶¶¶¶¶¶¶. . . . .¶¶. . . ¶¶ . . . . ¶¶¶¶¶¶¶¶. . . . ¶¶. . ¶¶ . . . . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶ . . ¶¶. . ¶¶ . . . . . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ¶.¶¶ .¶¶. . . . .¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶.¶¶ .¶¶¶¶¶ . . . . . ¶¶.´´´´¶¶¶¶¶¶´´´´´´¶¶¶¶¶¶ .¶¶¶¶¶¶¶. . . .¶¶. ´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ . ¶¶¶¶¶¶¶ . . ¶¶. .´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´¶¶¶¶ . .¶¶¶¶¶¶¶ . ¶¶. . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´¶¶¶¶ . . .¶¶¶¶¶¶. ¶¶. . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´¶¶¶¶¶ . . . .¶¶¶¶¶¶¶. . . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ´¶¶¶¶¶ . . . . . . . .¶¶. . . .´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ . . . . . . . ¶¶. . . . ´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ . . . . . . .¶¶. . . . . .´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ . . . . . . ¶¶. . . . . .´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ . . . . . . ¶¶. . . . . .´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶ . . . . . . ¶¶. . . . . .´´´´´´´´´´´¶¶¶¶ . . . . . . . ¶¶. . . . .´´´´´´´´´´´´¶¶
مامان آرزو
پاسخ
مرسی
فائزه مامان آیاتای
28 بهمن 92 17:24
عزیزم خاله فدات بشه با این شیطونیات
مامان آرزو
پاسخ
مرسی خدانکنه خاله جون
بی هنر
28 بهمن 92 22:48
سلام، اجازه هست عکسهای تکی آقا کیاراد رو کپی کن؟ Bihonar-08@yahoo.com
مامان آرزو
پاسخ
بلـــــــــه اختیار دارین!!
مامان عرفان
28 بهمن 92 23:00
نپذیری چیکار کنی عاخه ؟؟؟؟؟
مامان عرفان
29 بهمن 92 8:46
درسته كه شما پيتزا خوشمزه ميپزي اما اين دليل نميشه كه تيمتون برنده بشه .
مامان آرزو
پاسخ
باشــــه نگارجونـــی نوبت ماهم میشه شماروبچزونیـم
مامان عرفان
29 بهمن 92 8:48
____________000000____________000000 __________000000000000______000000000000 ______000000000000000000__000000000000000000 ____00000000000000000000000000000000000000000 ___00000000000000██000000000██00000000000000 __000000000000000██000000000██000000000000000 _0000000000000000██000000000██0000000000000000 _0000000000000000___000000000___0000000000000000 _0000000000000000___000000000___0000000000000000 _0000000000000000___000000000___0000000000000000 _0000000000___000000000000000000000___0000000000 __000000000___000000000000000000000___000000000 ___000000000___0000000000000000000___000000000 _____000000000___000000000000000___000000000 _______00000000____00000000000____00000000 __________0000000_______________0000000 _____________0000000000000000000000000 _______________000000000000000000000 __________________000000000000000 ___________________000000000000 ______________________000000 _______________________0000
کبری مامان آنیتا((آنیتا عسل مامان وبابا))
29 بهمن 92 12:14
10 ماهگیت مبارک عزیزکم 120 ساله شی گل پسر
مامان آرزو
پاسخ
مرسی خاله جون ایشاا...
الی مامی اراد
30 بهمن 92 10:35
عزیزم 10 ماهگیت مبارک
مامان آرزو
پاسخ
مرسی خاله جونم
بی هنر
1 اسفند 92 20:08
ممنون که اجازه دادین عکسای شازده پسرتونو کپی کنم! اجازه هست تو وبلاگ آقا کیاراد کامنت بذارم؟
مامان آرزو
پاسخ
خواهش میکنم...
مامان روژینا
3 اسفند 92 13:06
مرسی که به ما سر زدی !منم لینکت کردم گلمبوس برای کیاراد قشنگم
مامان آرزو
پاسخ
خواهش میکنم عزیزمازآشنایی باهاتون خوشحالم.
مامان عرفان
4 اسفند 92 8:56
مامان آرزو
پاسخ
مرســــــی
بی هنر
5 اسفند 92 20:40
وهااااااای چ قده خوش بحالم که دوباره از بلوکه شدن در اومدم کیاراد عزیز. قبل از همه چیز ده ماهگیتو بهت تبریک میگم (( با احساس بوشویک دستیار لوک خوش شانس نوشتم!!!! لطا با همون احساس و لهجه بخونین!))
مامان آرزو
پاسخ
پس لذتشوبــبرممنون
بی هنر
5 اسفند 92 20:42
کیاراد خطاب به مادر: مامانی شلوغکاری ، کار ناب پسر عممه..... بخوای پاته نخوای هم پاته!
مامان آرزو
پاسخ
اینکه بععععععععلـــــــــه
بی هنر
5 اسفند 92 20:45
بی هنری دلش میخواد ازون سوسک قرمزا باشه ولی جاش تو دستای کیاراد باشه!!!! خدااااااااااااااا این چققققد نااااااااااااازه
مامان آرزو
پاسخ
خخخخخخمرسی
بی هنر
5 اسفند 92 21:14
حالا که شما دارین آشپزی میکنین منم یه دستور پخت غذا دارم براتون زوج خوشبخت: طرز تهیه ی قارچ پفکی با شنیسل مرغ را داریم.................. سری میریم سر اصل مطلب...... ابتدا در یک ظرفی مقداری اب میریزیم و هم میزنیم......... میذاریم رو حرارت بالا به جوش بیاد............. وقتی جوش اومد کمی زعفران ناب دشتخاک به ان اضافه میکنیم.......... و بعد کمی قارچ خوب واعلاء میندازیم تو اب جوش تا بپزه............ حالا میپریم میریم سوپر مارکت واسه خرید............. سه بسته پفک ویک بسته ادامس و مقداری چیپس و پسته خریداری میکنیم....... به سرعت به سمت خانه میریم............ قارچ ها در حالت عادی هستند ........و ابتدا یک بسته ادامس را خورده تا باعث سرگرمی شود ..........یک بسته ازپفک را درون اب جوش میریزیم........ به بقیه ی پفک ها نیازی نیست ............و چیپس و پسته خریداری شده را در جای امنی از خانه مخفی میکنیم که مبادا همسر خانواده به ان دسترسی پیدا کنند............... به اشپزخانه برمیگردیم...........غذا در حال جوشیدن است..........وقت زیاد است.......... در این فاصله به یخچال سرکی میکشیم............چیزی نمیابیم....... به مخفیگاه همسر مربوطه میریم..........مقداری پاستیل .....بادام........لواشک..........وچی؟؟؟؟؟؟؟هندزفری گوشی من!!!!!!!!! پس کار این بوده!!!!!!!!!!!!!!..............ادمش میکنم.............. برای انتقام همه ی خوراکی ها را به مخفی گاه خودم میبرم.............. به اشپزخانه میرویم............غذا در 300 درجه در حال جوشیدن است........ قارچ ها پلاستیکی شدند...............و مقداری اینجا هویج رنده شده اضافه میکنیم............و کمی هم اب اناناس برای طعم بهتر ان................ به مرغ داری میرویم............. مرغی زیبایی را نظر میکنیم..................... زنده ان را به خانه میاوریم.................. خنجر را گرفته...و کار را تمام میکنیم............. و پس از ان با بیفتک کوب به شدت ان را میکوبیم تا نرم شود............. ذغال هارو اتیش میزنیم................و با کمی تخم مرغ ...........ان را روی ذغال میپزیم................. پس از پخته شدن ......مقداری از ان را خورده............و باقی مانده را در همان اب جوشمان میندازیم............. سرش را میزاریم و با حرارت کم بپزد............... در این فاصله..........مقداری قهوه تلخ درست کرده و با کیک میخوریم.......... به غذا سر میزنیم..........هنوز کاملا جا نیفتاده.............مقداری از گوشت را برای تست ادویه میخوریم............بله........کمی نمک نیاز داشت........... به اتاق میرویم برای خوردن بوس از کیاراد..........و دوبار به اشپزخانه برمیگردیم...........کمی اب پرتقال میگیریم.........برای نوشیدن............ به غذا سر میزنیم..............کم کم استخون ها داره میپزه........ به چشم طمع به مقدار گوشت باقی مانده نگاه نمیکنیم.............. کمی خانه را میگردیم..........یک کرانچی وکمی میوه پیدا میکنیم کهد از دست کیاراد خان جان سالم به در بردند...........تا خوردن ان حتما غذا حاضره.......... بله...................بلاخره غذا حاضر شد............با کمی سبزی و پیاز....و سس مایونز............تزئین میکنیم.............که کسی شک نکنه............ و برای شام میتونیم اونو بخوریم................جونم شام.
مامان آرزو
پاسخ
ای درد نگیریسرکارگذاشتی؟؟ماروباش باچه تمرکزی خوندیم تافراموشمون نشه
بی هنر
5 اسفند 92 21:19
چشمات رو باز کن و آسمونو ببین بهش نگاه كن و يه بغل ستاره ازش بچين و آويزونشون كن از قاب پنجره اتاقت ماه رو تو دستات بگير و بگذار وسط ستاره ها امروز اتاقت رو روشن كن، پر كن از مهربوني دلت رو به يه مهموني دعوت كن كينه هاش رو بكش و به جاي اون ستاره بذار بذار قلبت غرق نور بشه غرق محبت بلا ازت دور باد کیاراد جونی
مامان آرزو
پاسخ
مرســــی
بی هنر
5 اسفند 92 21:30
فرزند به فکر بالا رفتن و مادر به فکر ساختن پله های جاودان.........
سعیده مامان آنیسا
5 اسفند 92 21:48
10ماهگیت مبارک عزیزمایشالاه که همیشه خوش باشینبه ماهم سربزن
مامان آرزو
پاسخ
مرسی خاله لطف دارینچشـــــــم حتما.
مامان زری
11 اسفند 92 0:22
ده ماهگیت مبارک عزیز دلم همیشه شاد باشین دوست گلم و البته همیشه به تفریح من جای تو بودم اصلا پیتزا ی خودم رو به شوشو تعارف نمیکردم میزاشتم دست رنج خودش رو بخوره دیگه از این به بعد قدر بدونه هههههههههه
مامان آرزو
پاسخ
مرسی خالهممنون.آره راست میگی اما دلم براش سوخت