شاهزاده ام کیارادشاهزاده ام کیاراد، تا این لحظه: 11 سال و 19 روز سن داره

شاهزاده خونه ما

همه چیزدرهم...

1393/3/13 13:03
نویسنده : مامان آرزو
588 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل مامان این روزا خیلی درگیریم همه چیز باهم قاطی شده سرمون خیلی شلوغه وکارداریم توهم این وسط بخاطرماتلف میشی.دیشب عروسی دایی حسن من بوداز1هفته قبلش درتدارک لباسوآرایشگاه وهزارکاردیگه بودیم،کارای توهم به کنار،آماده کردن لباس واسه تو،آرایشگاه بردنت وحموم کردنت...خلاصه خیلی کارداشتیمو همه ی ساعتامون پربود.خداروشکرعروسی داییم که تموم شدوهمه چیز به خوبی پیش رفتو خیلی خوش گذشت.امادیروز خیلی اذیتم کردی.توآرایشگاه که رفتم همش میخواستی بغلم باشیو غربزنیو شیربخوری.منم بس که کارداشتم نتونستم بهت برسمو اعصابم کلی به هم ریخته بود توهم همش میخواستی بغلم باشی وپیش هیشکی نمیرفتی!تو تالار هم که رفتیم دیگه قشنگ خسته شده بودیوخوابت گرفته بود.بغل هیشکی نمیرفتی!منم داشتم دیوونه میشدم.بابایی هم که هنوزنیومده بودتالارکه لااقل بدمت دستش.آخه هنوزتاساعت8شرکت بودوبعدشم تادوش گرفتو لباس پوشیدوآماده شدساعت9شدکه اومدتالار واومدتوروازم گرفت.اونموقع بودکه یه نفس راحت کشیدم!بس که اذیتم کردی.کاش بغلم بودی آروم بودی همش گریه میکردی منم که دیگه اعصابوحوصله ای برام نمونده بود.بعدماباخاله ودخترخاله ودختردایی هارفتیم حسابی مجلسو گرم گرفتیموکلی عروس ودامادو خسته کردیم.آخه دایی کوچیکمونه وخاطرش خیلی برامون عزیزه ازاونجایی که داداشم نداریم که واسش عروسی بگیریم واسه داییمون قشنگ جبران کردیموخوش گذروندیم.اولین عروسی بودکه داماد محرممون بودوماهم راحت بودیم.ایشاا...که خوشبخت بشن!این مجلس که تموم شد.فرداهم مراسم داریم،اولین سالگردآقاجونه،1سال گذشت وچه زودگذشت،ایشاا...که روحشون شادباشه.بازجمعه هم مراسمه،عروسی دخترعمه ی باباست،باز4روزبعدش عروسیه دختر عموی منه،باز هفته ی بعدش عروسیه پسردایی باباست!خلاصه همه چی باهم قاطی شده.باز بعدازماه رمضان هم2تا عروسی دیگه درپیش داریم،ایشاا...که همشون خوشبخت بشن وبه پای هم پیرشن.ببخش گلم بس که حرف بودتوروفراموش کردم،تو هم روز به روز پیشرفتهای زیادی داریو چیزای زیادی یاد میگیری.ازحرف زدن هم که ماشاا...زبون زد شدی،هرچی بگیم تکرارمیکنی وفورایادمیگیری خیلی باهوشی یه کاروجلوت انجام بدیم فورایادمیگیری...عاشق ماشینو اسباب بازی هستی.ماشیناتو که ببینی سریع میگیری دستتو میکشی روزمینو میگی دیــــــد دیــد....هرچیو که بخوای اشاره میکنی بهشو میگی بده...همش انگشت منو میگیری به زورمیکنی دهنتو دندون میگیریو منم میگم آخخخخ توهم غش غش میخندیو ودوباره تکرارمیکنی.اگه کاربدبکنی بهت میگم کیااینکارونبایدبکنی باشه مامان؟میگی بـاششش یا میگی چشش...خیــــــــلی زرنگیو سیاست داری!همش میخوای بری توتو هارو ببینی.من که نمیبرمت واسه همین دست به دامن بابامیشی.بابایی روزای اولی که خریده بودشون همش توروبغل میکرد میرفتین کنارشو ن اما الان زیادنمیبرتت.همین که بیاد خونه سریع میخوای بغلش شی میگی توتو ...یدفعه بابایی بلندت نکرد،بعدچندلحظه گذشت بازاومدی بغلشو گفتی آبـــــو...بابایی هم بیچاره بغلت کردوبلندشدببرت کناریخچال که یدفعه گفتی توتو...مادیگه ازخنده مردیم.اینــــــــــقدررر زرنگی تو فسقلیه خوردنیه من!ازاون روز دیگه یادگرفتی چطوری بابارو بلندکنی ببرت توتو هارونشونت بده...یکی از کاراوبازیگوشیایی که همیشه میکنی میری زیریه چیزخودتوقایم میکنی بعدیدفعه میای بیرون ومیگی:دکـــــــــی...اینم یکی ازنمونه هاش که گذاشتمت رومبل ازت عکس بگیرم کلاهت کنارت بود،اول گذاشتیش سرت بعد یدفعه شروع کردی با بابایی دکی کردن.کلاهومیذاشتی جلوصورتت بعدیدفعه میومدی بیرون ومیگفتی دکــــــــــی بعدبلندبلندمیخندیدی.قلب

 

 

 

اینم یه نمونه دیگش!

چند روز پیش با عمه مریم رفتیم مغازه اسباب بازی فروشی که عمه واسه آروین لوازم پزشکی بگیره،منم که  تو از1ساعت قبلش همش بغلم بودی خسته شدم دیدم یه چهارچرخ پلاستیکی اونجاست،توروگذاشتم روش تاعمه خریداشوبکنه.وای فکرشونمیکردم اینقدررر ازش خوشت بیاد!دسته هاشو گرفته بودیو  تکون میدادیومیگفتی دیــددید...خیلی ازدیدنش ذوق کرده بودی.خلاصه عمه خریداشوکردوخواستیم ازمغازه بیایم بیرون اومدم بغلت کنم که اصلابه هیچ وجه دسته هاشو ول نمیکردی زدی زیرگریه،گریهتاجایی که خواستم به زوربلندت کنم که دیدم اونم گرفتی وداری میاریش باخودت بالا!هرکارکردیم آخرش نتونستیم بدون اون ازمغازه بیاریمت بیرون،دیگه مجبورشدم بخرمش!حالا رومون نمیشد باخودمون بیاریمش بیرون.چون قیافش خیلی باهال بود.فروشنده هم یه نایلکس اندازه اش نداشت که به چشم نیاد!ازاونجایی که مغازه نزدیک خونه مامان بزرگی بود پیاده رفته بودیم وماشین نداشتیم،اما واقعا خجالت میکشیدیم اونو بگیریم دستمون وتاخونه بیایم،خلاصه هرجور بود تاخونه مامان بزرگی اومدیم امــــــاتو مسیر ماکه داشتیم ازخنده منفجرمیشدیم نمیدونستیم چطوری پنهونش کنیم تا کسی  به دستمون نبینه،تو هم تاخونه فقط گریه کردی!گریهآخه میخواستی توخیابونم سوارش بشی.خلاصه رسیدیم خونه مامان بزرگی توروگذاشتیم سوارش بشی که گریه ات تموم شدودیگه ذوق میزدی،ازاون روز دیگه توخونه فقط بااون بازی میکنی،خودت سوارش میشی خودتم ازش میای پایین،درموقع سواری هم همش میگی:باتــــــی(بازی) یامیگی دیـــــــددید...الهی مامان فدات بشه که به همچین چیزاقانعی!ایشاا...یه کم بزرگتربشی یه دوچرخه قشنگ برات میخرم.

اینم ازپسر اسب سوارمــا...

مهمترین چیــزو یادم رفت بگم!

راه رفتنت مبـــــــــــــارک عزیزدلم...

الان دیگه بدون کمک ماراه میریو ایــــــــــــــنقدررررخوشحال میشی که خدامیدونه.همشم میگی تــاتــــــــا تاتـــا....اما زیاد بری خسته میشو خودتو میندازی.مثلا تا2مترونیم قشنگ میری،بعدیه کم خسته میشی خودتومیندازی!خیلی خوشحالم که داری کم کم یاد میگیری رو پاهای خودت بایستی و اولین قدمهای زندگیت رو برمیدای.

پسرم محکم بایست و مطمئن قدم بردار....

 

پسندها (8)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (16)

مامان فریده
14 خرداد 93 12:32
وااااااااااااای خوش به حالتون چقدر عروسی دارین حال میدهههههههه.مبارکت باشه خاله راه رفتنت افرین
مامان آرزو
پاسخ
مرسیآره منم خیلی دوست دارمممنون خاله جونی
مامانی غزل جون
14 خرداد 93 13:34
ایشالله همیشه به شادی و عروسی
مامان آرزو
پاسخ
مرسی عزیزم ایشاا...
مریم
16 خرداد 93 12:10
ایشالاه تا باشه جشن باشه و عروسی ..... از اون روز نگو که وقتی بهش فکر میکنم کلی میخندم .....
مامان آرزو
پاسخ
ممنون عزیزم واسه شماهم...آره واقعاخنده هم داشت
مامان روژینا
17 خرداد 93 9:50
راه رفتنت مبارک عزیز خالهایشالا تو زندگیت قدم های بلند و بزرگ برداری نفسموسیله نقلیه جدیدت هم مبارک عسیسمایشالا همیشه به شادی و عروسی
مامان آرزو
پاسخ
مرسی خالهایشاا...،فدات شم لطف دارین
مامان دانیال-ویانا
17 خرداد 93 10:19
قررررربونت برم جیگریه بامزه دوستت دارم بوووووووووووووس
مامان آرزو
پاسخ
خدانکنه مرسی
مامان الهام
17 خرداد 93 17:36
انشالله همیشه به عروسی باشین راه رفتنت مبارک عزیزم
مامان آرزو
پاسخ
ممنون شما هم...مرســــی
مامان آروین
18 خرداد 93 0:26
عااااااااااااااااااااااااااشقتم عسلیه مننننننننننن
مامان آرزو
پاسخ
مرسی خاله لطف دارین.
مامان بردیا شیطون
20 خرداد 93 14:17
به به مبارک باشه..... کلی عروسی دارین ایشالا خوش باشین ماشالا چه ناناس تر شده فداش..... بلا هم که شده
مامان آرزو
پاسخ
قربونت برم مرسی عزیزمآره چه جورم
مامان بردیا شیطون
20 خرداد 93 14:20
پشت دریا شهریست که یک دوست در آن جا دارد هر کجا هست ، به هر فکر ، به هر کار ، به هر حال ، عزیز است خدایا تو نگهدارش باش .
فریبا
20 خرداد 93 16:17
آرزو جونم انشالاه همیشه به شادییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی و خوش باشییییییییییییییییییی همرا ه با کیا و همسریت
مامان آرزو
پاسخ
مرسی عزیز دلمشماهم همیشه شادباشین
فاطمه
21 خرداد 93 13:44
سلام با تبادل لینک موافقید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان آرزو
پاسخ
باشه عزیزم
فاطمه★
22 خرداد 93 11:25
سلااااااااااااااااااااااااااام لینک شدید لطفا منو لینک کنید♥♥♥♥
فاطمه★
22 خرداد 93 12:08
لینکی گلم لینکم کن
مامان آرزو
پاسخ
چشـــــــم
مامانی ماهان جون
14 تیر 93 1:43
ای جااااااااااااااااااااانم این عکسها چقده ناز شدن..مخصوصا با اون کلاه..حسابی خوردنی شدیا کیااااااااااا
مامان آرزو
پاسخ
نظرلطفته عزیزم مرسی
مامانی ماهان جون
14 تیر 93 1:44
خوشبحال بعضیاااااااااااااا که اینقده پشت سر هم عروسی دارن،ما هم ندید بدییییییییییییییید،سالی یه دونه عروسیم نداریم...
مامان آرزو
پاسخ
حالاناراحت نباش ماهم 1سال عروسی نرفتیم یدفعه همه باهم جوگیرشدن عروسی راه انداختنبازتا1سال دیگه خبری نیست!
مامانی ماهان جون
14 تیر 93 1:46
عروسی آقا دایی مبارک،پست پایینم خونده بودم،ایشالله به پای هم پیر شنپ آرزوداماد که محرم بودحسابی ترکوندیناااااااااااا نه؟؟؟
مامان آرزو
پاسخ
مرسی سلامت باشی عزیزمآره والااااا،چه جورمخداییش خوش گذشت!