14ماهگی وراه رفتن پسرم
با عشق تو
بی نیازم
از هرچه که هست .....
وباعشق تو
چاره سازم
هرآنچه که نیست.....
سلام عشق مامان.بازاومدم سراغ این دفتر خاطراتو یه برگ ازاین دفترو خط خطی کنم.قبل از هرچیز14 ماهگیت مبــــــــــارک عزیزدلم 2ماه از1سالگیت گذشت!چه زودمیگذرن این روزا...گرچه این2ماهم برای ماهم همش اتفاقاومناسبتهای زیادی بوده تاجایی که واسه13ماهگیت کلا یادم رفت پست بذارم.بس که سرمون گرم بودوکارداشتیم!ایشاا...خودمون همیشه سلامت باشیمو تاابد درکنار هم اززندگیمون لذت ببریم البته باوجود تو.چون واقعا خوشبختیمون باتو کامل شدو باتو زندگیمون شیرین شدوایشاا...که همیشه هم همینطوربمونه.بگم برات عزیزم اینقـــــــــــــــدررر خوشحالم که خدامیدونه .چون الان3.4روزه که قشنگ راه میری اصلا دیگه نمیفتی.خسته نمیشی مگه اینکه چیزی جلوپات باشه بخوری بهش بیفتی.خودتم عاشق راه رفتنی اونم باکفش.توپست قبلی که نوشتم تا2مترونیم میری میفتی الان دیگه تموم شدبالای 10مترم رفتی نیفتادی دیگه من قربون اون قدت برم بااون هیکل نازت همچین راه میری عین اردکا.دستاتو هم همش بازمیکنی موقع راه رفتن.تازه توراه رفتنت دورم میزنی فدات بشم مناونم با چه غروری.مثلا چندمتر که مستقیم میری دورمیزنی ازیه سمت دیگه میری من میخورمت بااین کارات مــــــــادر.ایشاا...همه ی قدمهات توزندگیت روبه سوی پیشرفتو ترقی باشن گل پسرنازم.دایره لغاتت هم بیشترشده اکثرکلماتو میگی.تکرارمیکنی.خداروشکر مراسماتمون هم تموم شدنو راحت شدیم.ازجشنوعروسی هم خسته شدیم بس که رفتیم این چندروزا.چون تو هم اصلا توجاهای شلوغ پسرخوبی نیستیومامانو اذیت میکنی.مثلا تو مراسم سالگردآقاجون اصلا نمیذاشتی تومراسم بشینم همش غرمیزدی میخواستی بری بیرون.روزجمعه هم که16خردادعروسی دخترعمه بابایی بود سرشب پیش بابایی خواب رفتی ومن 2ساعتی راحت بودم بعدبیدارشدی بابایی آوردت پیش من.اصلا نمیذاشتی بشینم پیش عمه ها هم نمیرفتی همین که مینشستم گریه میشدی همش باید دور تالار میچرخیدم باتو.بعدبابایی که شامشوخورداومدتوروازم گرفتو برد.2شب پیشم20خردادعروسی دخترعموی من بود که من واقعا میترسیدم امشبو ازدستت چکارکنم که خداروشکرتو مسیرکه داشتیم میرفتیم تالار خواب رفتیو توتالارم بااون همه سروصداخواب رفتی ومن راحت بود والا...موقع شام دیگه بیدارشدی که بابایی اومدگرفت بردتت.اینم از این روزامون.فردا نیمه شعبانه.کم کم باید به استقبال ماه مبارک رمضان بریم.خوب بریم سراغ عکسات گلم...1هفته پیش خونه عزیز بودیم که داشتی از پنجره عزیزو که روحیاط بود ونگاه میکردی که یدفعه پات که روپرده بود خزیدوصورتت به سنگ خوردوازگریه غش رفتی.منم که ازترس مردم بلندت کردم دیدم بالای چشم راستت زخم شده وخون میاد خیـــــلی گریه کردی واصلا آروم نمیشدی.این جدی ترین زخمی بود که تو صورتت شد.الان دیگه یه کم جاش مونده.بمیرم برات الهی..تو عکس زیر مشخصه
اینجاهم تازه ازخواب بیدارشدی.بااین موهای قشنگت که خیلی بلندشدن.
بیشتراوقات اینکارومیکنیو میگی دکــــــــــی....
گاهی که سرحال باشی ازمبل میری بالا ژست میگیری به من میگی عزیــــز که نگات کنم!
اینم یکی ازژستای دیگت...
ای همیشه جاودانه در میان لحظه هایم ،
غصه معنایی ندارد تا تو میخندی برایم!!