شاهزاده ام کیارادشاهزاده ام کیاراد، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

شاهزاده خونه ما

تولد دو سالگی کیاراد

سلام پسرمامان،بالاخره تونستم بیام پست تولدت رو کامل کنم وبه روز کنم،قبلا ازهرچی ورودت به دو سالگی رو تبریک میگم عشق مامان،کی بشه بیست سالگیتو تبریک بگم عزیز دلم برای جشن تولد امسالت تم انگری برد انتخاب کردم،تزئیناتت خیلی قشنگ شدالبته به لطف وکمک عمه جان مریم جشنتم خوب بود خداروشکر خوش گذشت،مهمونامون هم اقوام بابایی وخودم بودن وچندتا دوستامون.تو هم برخلاف جشن تولد یکسالگیت که خیلی اذیت کردی امسال خیلی خوب بودیو خوش گذروندی بابچه ها،همش فشفشه روشن میکردینو شعرتولدمیخوندین،درکل عاشق تولدگرفتنی،مهمونامون هم هدیه بهت پول دادن فقط یکی ازدوستام یه ماشین شارژی خوشگل برات آورد.دست همشون درد نکنه،جشن خیلی خوبی بود،حالا بریم سراغ عکسات ...
30 ارديبهشت 1394

نوروز 94 وسفر به بندر...

سلاممممم عسل مامان خوبی؟قبل ازهرچیز سال نو روبهت تبریک میگم گل قشنگم.ایشاا..که سالی پرازاتفاقای خووب برامون باشه،جونم برات بگه که امسالم مثل سال قبل بابایی تصمیم گرفت عید رو تو بندر باشیم،صبح روز جمعه که شبش سال تحویل میشد به سمت بندر راه افتادیم،همسفرامونم فقط عمه مریم بودن،اونجاخونه گرفتیمو وقتی رسیدیم خیلییی خسته ودیم،ساعت ده بود که شام خوردیموخوابیدیم،قرارشد ساعت1 پاشیم که واسه سال تحویل بریم ساحل که متاسفانه وقتی بیدارشدیم ساعت8صبح بود،دیگه صبحانه خوردیمورفتیم ساحل،پنج روز اونجا بویم،دوروزشم قشم ودرگهان بودیم،سوارکشتی که شدیم تو چنان ذوق زده میشدی که خدامیدونه،همش میگفتی دریا بریم آب بازی،همین که میبردیمتون توساحل بازی،آروین که همش توآ...
20 فروردين 1394

23ماهگی و..

سلام گل مامانی،امید وهمه ی زندگیه مامانی،نمیدونی این روزا چقدررر درگیرم،درگیر عید وکارامم،همش شستن وتمیزکاری،هرچی تمیزمیکنم تموم نمیشه،دیگه هرچی داشتیموریختم بیرون شستم گذاشتم سرجاش،ببخش گل پسرم این روزا زیاد نمیتونم بهت برسموباهات بازی کنم،بخدا وقت سرخاروندنم ندارم،ازیه طرف عید وازطرف دیگه نزدیک شدن به تولد دوسالگیت!خیلی هیجان دارم،ایشاا...که همه چی به خوبیو خوشی بگذره،دو روز تمام هم با مامان جونی واسه عیدمون شیرینی وقطاب پختیم!یه روزم بابابایی رفتیم کرمان واسه خرید عیدمون،همچین خرید واسه شاه پسرمون،قربونش برم که دیگه واسه خودش کس شده،جذبه میگیره که مثلا ازش حساب ببریم،کسی کاربدی انجام بده سریع اخم میکنی ومیگی کار بد!!خیلی سیاست داری،همین ...
20 فروردين 1394

22ماهگی...

سلام به عشق مامان،خوبی فداتشم.من که خوبم خداروشکر،آخه خاله حکیمه حالش خیلی بهتر شده روز به روز درداش کمترمیشنو داره کم کم رو پاهاش راه میره،ایشاا...هرچی زوزتر سلامتی کاملشو بدست بیاره،یک ماه دیگه هم گذشت کم کم داری به دوسالگیت نزدیک میشی فداتشم،فقط دوماه دیگه مونده،من که خیلی هیجان دارم،هم برای عید هم تولدت عزیز دلم،همینجور کارم دارم فراوووون،کاش لااقل تو پسر خوبی بودیو اذیتم نمیکردی خوب بود،خیلی به خودمون وابسته ای وحاضرنیستی یه لحظه هم ازمون جدابشی،حتی تو دستشویی هم همش دنبالمونی،بابایی همش میگه ببریمت چندماهیی مهدکودک شایدبهتربشی!منم تاحالاراضی نمیشدم ولی بس اخلاق ورفتارت اذیتم میکنه دیگه راضی شدم بعدازعیدببرت مهد،بخدا ازدستت کلافه ایم،خ...
20 فروردين 1394

21ماهگی

صد سلام به  شیر مرد خودم.قربونت بره مامان که دیگه 20 ماهگیتم تموم شد و وارد21 ماهگی شدی.ایشاا...همیشه سالم باشی ولبت بخنده عشقم.برات ازکجا بگم عزیز دلم.تو سنی هستی که اصلا نمیشه کنترلت کرد.بداخلاق شدی،دست بزن پیدا کردی،سر کوچکترین چیز سریع میخوای مشت بزنی به صورتم،بیشترم رو من دست بلند میکنی،رو بابایی خیلی کم مشت میزنی،ازش حساب میبری،توخانواده عزیز ومامان جونم هرکی سربه سرت بزاره یابخواد ببوستت سریع میخوای بزنیش،واین رفتارت واقعا کلافمون کرده مامانی.شایدم بخاطر باشگاه رفتنم باشه که عصرامیزارمت خونه ی عزیز،نمیدونم بخدا.کلافه ام،عزیزم میگفت این چندروزا خیلی اذیت میکنی،وقتی من میرم پشت سرم خیلی گریه میکنی واونا هم بیچاره بایدبا هزار ...
12 اسفند 1393

20ماهگی گل پسر

  سلام به گل پسر نازم.فدات بشم که همیشه شرمندت میشمو دیر به دیر میام آپ میکنم ببخش منو مامانی.بخدا خیلییی درگیر بودیم.نمیتونستم.عصراهم هم میرم باشگاه دیگه کلا به هیچ کاری نمیرسم.خداروشکر الان بهترشدی پیش عزیزمیمونی عصرا.با خاله حنانه وخاله فاطمه بازی میکنی.منم ازباشگاه میام دیگه باچه ذوقی میایی بغلم میکنیو میبوسیم.بیست ماهگیت باتاخیر زیاد مبارک گلم.ایشاا...بیست سالگیتوببینم عزیزدل من.20آذر بیست ماهه شدی،تواین ماه مناسبت زیادداشتیم.12آذر تولد آروین جون بود،خیلییی خوش گذشت،15آذر هم سالگرد عقدمنو بابایی بود،تولد مامانی هم10 دی ماه بود.حالادیگه حرف زدنت خیلی خوب شده،کلمه های جدید یاد گرفتی،واسه خودت جمله میگی،غذاخوردنتم خداروشکرخیلی به...
21 بهمن 1393

19ماهگی و...

    سلام عزیزمامان.بالاخره بازفرصت شدبیام برات بنویسم گلم،بس که حرف دارم نمیدونم ازکجاشروع کنم.قبل از هر چی19ماهگیتو تبریک میگم گل مامان،ایشاا...جشن19سالگی برات بگیرم عزیزدلم.اول اتفاقات وجاهایی که تواین یک ماه اخیر رفتیمومیگم بعداز پیشرفتهای خودت میگم.قبل از شروع محرم دوسه روز رفتیم کرمان خونه عمه فاطمه که هم بهشون سربزنیم هم اینکه واسه خریدلباس زمستونی واسه شمابریم.خلاصه خیلی جاهاوباعمه گشتیمو خریدکردیم.بعداز3روز اومدیم خونه.خیلی دلت واسه بابایی تنگ شده بود بابایی هم دیگه بیشتر.چندروز بعدش محرم شروع شد.خاله حمیده هم که نزدیک زایمانش بودوهمه مون روز شماری میکردیم تا دخملش به دنیابیاد!سه روز قبل از تاسوعا عمه ی آقا...
23 آبان 1393