31ماهگى(محرم 94)
تو میخندی،،، و تمام قندهای عالم در دل من آب می شوند!! لبخند شیرینت،پایان روزگار تلخ من است..... سلام به گل پسرمامان باز اومدم سراغ وبلاگت تا از اتفاقاتی که تواین ماه برامون افتاد واز روزایی که داشتیم وسپری کردیم بگم.23 مهرماه اول ماه محرم بود وباز عزداری واسه امام حسین همه جا برگزارشد.ما هم گاهی سعادت نصیبمون میشد ومیرفتیم،اول آبان مصادف بود باتاسوعا وروز بعدشم عاشورا بود،ما هم بابایی وعمه مریم وعموعلی آروین جون رفتیم بیرون که هیئت های سینه زنی روببینیم،مامان جونی چندروز پیشش رفته بودن تهران پیش عمه مهدیه بمونن چندروزی،چون عمه جان از تیرماه واسه کار وزندگی رفتن تهران،ماهم باعمه ها باهم رفتیم کنار هیئت های سین...
نویسنده :
مامان آرزو
12:39