شاهزاده ام کیارادشاهزاده ام کیاراد، تا این لحظه: 11 سال و 26 روز سن داره

شاهزاده خونه ما

سال نومبــارک...

سلام گل مامان،امروز اومدم آخرین پست سال 92روبرات بنویسم،امشب سال تحویل میشه وسال 92به پایان میرسه، اما برام سال خوبی بود! چون تواومدی پیشم ومنم طعم مادر شدنوچشیدم! باوجود تو انگارخدا همه چی بهم داد،خدایا صدهزارمرتبه شکرت... خداروشکرخونه تکونیم کلا تموم شدوفقط مونده تورو حموم کنمو وسایلامونو آماده کنیم،آخه قراره فرداصبح بامامان بزرگی وعمه فاطمه وعمه مریم بریم مسافرت. امیدوارم بهمون خوش بگذره.راستی سفره هفتسینمم هنوزبایدبچینم،البته اگه توبزاری. چون مطمئنم همین که بچینم سریع میخوای بری سراغشوهمه چیوبه هم بزنی! این چندروز همش بیرون بودیم،سه شنبه شب که چهارشنبه سوری بودهمه خونه ی عزیز...
29 اسفند 1392

نفسم 11ماهه شد!!

ماهگیت مبـــــــــــارک...   سلام به عزیزدل مامان.امروز اومدم آخرین ماهگرد قبل از١سالگیتو بهت تبریک بگم عزیزم ١١ماهگیت مبــــــارک باشه گلم یعنی فقط ١ماه دیگه مونده تا١ساله بشی اصلاباورم نمیشه! خیلی دلشوره واسترس دارم ازطرفی هم خوشحالم که عیدامسال تو هم پیشمون هستی، یادم میاد عید پارسال که دیگه تو ماه 9بارداریم بودم چقدررربا بابایی دوست داشتیم تو هم پیشمون بودی! حالا دیگه1سال گذشتو سال 93رودرکنار تو نفسمون آغاز میکنیم، امیدوارم که سال خوبی واسه همه بخصوص دوستان وبلاگیمون وهمچنین خودمون باشه، چندوقتیه چیزی ازت نگفتم اما دلیل نمیشه هیچ پیشرفتی نداشته باشی گلم!از2روز پیش خودت بدون کمک مامیتونی وایسی،همچنین اگه کنارمب...
23 اسفند 1392

برای تو...

کیاراد عزیزم پسرکم   هر روز که چشمهای قشنگت رو   به روی زیباییهای دنیا باز می کنی   به خاطر بیار که این یک فرصت ناب و تازه است   فرصتی تا تو زنده بودن رو یک بار دیگه تجربه کنی   و پیکره امروزت رو زیر نور عشق الهی   و با قلم تجربه دیروزت تراش بدی   و در تابلوی زندگیت, فردای بهتری رو ترسیم کنی     نازنینم ؛ طلای مادر می دونی تو عطر زندگی رو به من هدیه دادی با بوی تو عشق رو فهمیدم و سرمست شدم حالا من بهت بدهکارم عمر و جوونیم کمترین داراییم هست که باهمه وجود تقدیمت میکنم اما می دونم که جوابگو نیست و باز هم ...
16 اسفند 1392

کوتاهی مو

  سلام به جیگرمامان عشقـــــــــــم نفســــم بالاخره بعداز چندوقت که بابایی میخواست ببرت آرایشگاه(سلمونی)زمانش فرارسیدوبابایی یه وقت گذاشتنو باعمومحمدعلی بردت آرایشگاه تاموهاتو کوتاه کنه!قبل ازاینکه برین منوتهدیدمیکردومیگفت صبرکن همچین قشنگ سرشو ماشین کنم که کیف کنی. منم که میدونستم این کارو نمیکنه فقط منو میترسوند!خلاصه منم باهاتون اومدمو دستورای لازموبه بابا وعمو دادم که چه مدلی کوتاه کنید خودم تو ماشین نشستمو منتظرشماموندم وازدور نگاتون میکردم. تو توبغل بابایی نشستی وآرایشگرشروع کردکارشوانجام دادن که من دقیق شمارو نمیدیدم.٥دقیقه نشدکه دیدم اومدین وتو....چقدرررررعوض شده بودی گلم. وچقدررگریه کرده بودی وقتی اومدین ازبابایی...
6 اسفند 1392

10ماهگی...

    ماهگیت مبـــــــــــــــارک     سلام پسرم.قبل ازهر چیز10 ماهگیتو بهت تبریک میگم عزیزم. اصلا باورم نمیشه پسرکوچولوی من الان 10ماهش شده! چقدرررررر زود داری بزرگ میشی عزیزم واین منو کمی ناراحت میکنه،شاید نتونم ازاین دوران قبل از1سالگیت نهایت استفاده روببرم و ازباتوبودنم لذت ببرم آخه فکرمیکنم تواین سن بچه ها خیلی شیرینو دوست داشتنی ان وچقدرلذت داره باهاشون بازی کنیمو لذت ببریم وتو هم که اینقده ملوسو خوردنی شدی که خدا میدونه دلم نمیخواد یه لحظه هم ازت جداباشم عشقم. توکه الان قشنگ مامانو میشناسیو از عشق ورزیدنم بهت خوشحال وذوق زده میشی ویه جورایی تو هم میخوای بهم ابراز احساسات کنی. صورتتو به صورتم م...
24 بهمن 1392

روزهای کیاراد...

    مهربونم، نازنینم، بهترینم. عشقم، امیدم، جونم. با توام ، با تو، دنیای من. میخوام لحظه هام رو با تو بگذرونم. تمام لحظه های که حالا دارم و نمی دونم چند سال، چند ماه، چند هفته، یا چندروز دیگه میتونم و فرصت دارم با تو باشم یا نه؟! ارزش این لحظه ها رو با هیچ چیز دیگه نمیتونم برابر بدونم. میخوام تو تمام لحظه هایی که میتونیم داشته باشیم،با تو باشم. کنارت، همراهت، هم قدم و هم نفس با نفس کشیدنت. میخوام تا میتونم صدای قلب مهربونت رو بشنوم. تا میتونم نفسهات رو بشنوم و حفظ کنم. میخوام ضربان قلبت رو بشمارم تا وقتی نیستی، از حفظ ...
8 بهمن 1392

تبــــــــــریک.........

سلام کیاراد جونم.امروز یکی از روزای خوب تو زندگیم بود! آخه یه خبر خیـــــــــلی خوب شنیدم. اونم اینه عمه فاطمه میخواد یه نی نی بیاره و بعدازاین همه انتظار همه مونو خوشحال کرد. من که از ازشنیدنش ازخوشحالی اشکم دراومده بود ،شایداین اندازه ازحاملگی خودم خوشحال نشده بودم که الان خوشحالم. خدایـــــــــاشکرت...کمک کن بچه ی سالم ونانازی بیاره که هم بازی پسرمم بشه... فاطمه جان مبارکت باشه الهی که همیشه کنارت بمونه و مرسی از دادن یه همچین خبر خوبی چندوقتی بود از هیچ اتفاقی اینقده خوشحال نشده بودم     این گلا رو بهت تقدیم میکنم.از طرف منو کیاراد به تو و نی نی تو دلت اله...
2 بهمن 1392

9ماهگی...

  مینویسم سرشار از عشق       برای تویی که همیشه تنها مخاطب خاص دلنوشته های منی ...     برای تو که بخوانی و بدانی دوست داشتنت در من      بی انتهاست ...   سلام به پسرم،تاج سرم،امیدزندگی ام که الان ٩ ماهه شده!٩ماهگیت مبارک باشه گلم،ایشاا...برسه روزی که بخوام پست ٩٠سالگیتو برات بزارم عشـــقـــم واقعا روزا چه زود میگذرن،روزابه کنار،چشم به هم میذاریم ١ماه گذشته وپسرماهم ١ماه بزرگترشده.الهی قربونت برم که هرچی بزرگتر میشی عشق مامان هزاربرابربهت بیشترمیشه.اصلا شدی تموم زندگیم،تموم امیـدم،تموم عشقم،تموم احساسم وتموم آرزوهام ک...
21 دی 1392

کیا نگو،بلـــا بگو...

سلام  به نفسم،بازاومدم سراغ این دفترخاطرات ومثل همیشه ازتو بگم،ازتو که الان دیگه بهت نگاه میکنم دیگه اون کیاراد کوچولو نیستی،هم ازدیدن کارایی که میکنی میگم هم ازخودت که ماشاا...قدکشیدی وبزرگترشدی!الان یک هفته ای هست که سینه خیز رفتنت به سمت جلو خیلی تندشده اصلا نمیشینی،فقط میخوای بری وازهمه چیزسردربیاری.تابخوام برم توآشپزخونه برات حریره بیارم میبینم توهم توآشپزخونه ای،ازپله کوچیکی که دم آشپزخونه هست راحت میای بالا اما ازآشپزخونه که بخوای بیای بیرون یه خورده میترسیدی ازپله بیای پایین وگریه میشدی که بیام بیارمت،چندبارم به سرافتادی روزمین! اما ازدیروز چندفعه ای خودت تونستی بیای پایین.ازاین به بعدباید حواسم به همه چیزباشه ویک ثانیه هم ازت ...
11 دی 1392